...............
براي آنان که مفهوم پرواز را نمي فهمند، هر چه بيشتر اوج بگيري کوچکتر مي شوي.

۱۳۸۵ بهمن ۱۰, سه‌شنبه

بیاد مظلومترین مظلومان

پس کجاست یاری دهنده ای که مرا یاری دهد
این حسین کیست که عالم همه دیوانی اوست

۱۳۸۵ بهمن ۸, یکشنبه

حلیم

وقتی یه مدت شب تا صبح بیدار باشی و فقط یک ساعت قبل از امتحان بخوابی خوب مسلمه که بعد از امتحانات هم همین منوال رو تا یه مدتی داشته باشی . امتحاناتم تموم شد دیگه درسی واسه خوندن ندارم . دیشب هم طبق روال شب های گذشته تا صبح بیدار بودم . گفتم یه کار مفیدی هم بکنم . جاتون خالی رفتم دو کیلو حلیم گرفتم

۱۳۸۵ بهمن ۷, شنبه

پشیمونی چه فایده داره

فردا آخرین امتحانه این ترمم هست که میخوام این رو هم حذف کنم ... یعنی 12 واحد رو حذف کردم درواقع اگه فقط یه درس رو بیوفتم یعنی این ترم رو یه قل و دوقل بازی کردم. الان داشتم آرشیو بلاگ قبلیمو میخوندم که از کرمان آپ می کردم. توش دقیقاُ نوشته بودم که دانشجو توی شهر خودش درس بخون نیست و من دقیقاُ همین اشتباه رو کردم و اومدم شیراز. این هم نتیجش. کاشکى اون روزی که میخواستم انتقالی بگیرم بیام دانشگاه شیراز رفته بودم و آرشیو بلاگمو خونده یودم. البته یه حسن هایی هم داشت . ولی چه فایده. خیلی پشیمونم

۱۳۸۵ بهمن ۴, چهارشنبه

فرار از مشروطی

اول از هرچی خدا روسپاس از لطف و مرحمتش به این کوچک بنده. همین الان اولین نمره این ترمم رو تو وب سایت مقدس دانشگاه دیدم . 15 پانزده نمره ای هست که از درس عمومی تاریخ گرفتم . استاد حیدری دستتون درد نکنه چون میدونستم که من از این درس نمره 7 هم نمی گرفتم ولی با این نمره دوباره به زندگی دانشجویی امیدوار شدم . این درس واسه من غولی شده بود . در واقع من اصلاً میونه خوبی با این قبیل درسای حفظی ندارم . ولی ایشون از همون اول ترم امید به پاس شدن با نمره خوب داد . چون خودش میدونست درس عمومی واسه معدل و جبرانی مشروطی هست . انشاالله این امتحان آخری رو هم خوب بدم بعدش دیگه صفا سیتی . میخوام برم کیش یه دلی از عزا در بیارم

۱۳۸۵ دی ۲۸, پنجشنبه

ف ا ح ش ه خانه سیار

صبح ساعتو واسه 6 کوک کرده بودم تا بشینم درس بخونم حداقل این دوتا امتحان آخری رو خوب بشم که مشروت نشم. دم دمای صبح هوا خیلی سرد شده بود. همین که تو رخت خواب بودم رفتم تو فکر یاد یه موضوعی افتادم که خیلی وقت بود فراموش کرده بودم. یادم میومد یه روز که داشتم می رفتم مدرسه سوار اتوبوس شرکت واحد شدم بعد اینقدر جمعیت زیاد بود که زن و مرد قاطی شده بود. درست کنار دست من یه زن قد بلند خوشکل و خیلی باکلاس با یه بچه بغل وایساده بود یه مرد هم پشتش بود. من هم سنی نداشم با قدی کوتاه دیده نمیشدم. (البته الان 190 م) خلاصه این مرده یواش یواش اومد جلو و چسبید به اون خانومه الان که دارم می نویسم دقیقاُ به خاطرم میاد آخه خیلی صحنه عجیب و ناراحت کننده ای واسم بود, هر چی بیشتر می گذشت یارو بیشتر به خانومه می چسبید, جالب اینجاست خانمه هم هیچی نمیگفت, من هم که سن و سالی نداشتم بخوام چیزی بگم, تا ایستگاه آخر هم همه پیاده شدن , هر کدومشون به یه سمتی رفتم و والسلام
پ.ن : این که بگید خانومه یه چیزیش میشده فکر نکنم آخه خیلی با پرستیژ بود

۱۳۸۵ دی ۲۷, چهارشنبه

شروع بکار از اینجا

و ازدوستان عزیزم که بهم سرمی زدید و ابراز لطف میکردید ممنون Jozeph از
خبر خاصی این روزا نبود فقط 10 واحد از 20 تا حذف کردم و تا امروز هم 5 واحد از باقیش به طرز فجیهی خراب کردم راستی میدونید چرا من اسباب کشی کردم اینجا ؟ به علت یه سری مسائل که تو پست بعدی میگم ولی مهمترینشون این بود که یکی ازآشناها وبلاگ من رو پیدا کرده بود . خلاصه نامردی نکرده بودو همه مطالبمو به بابا و مامانم هم نشون داده بود دیگه تو فامیل شدم گاو پیشونی سفید همه از پیچو خم زندگیم خبر دارن

۱۳۸۵ دی ۲۰, چهارشنبه

وقتی محمد دکتر شود

دوشنبه یکمی احساس مسئولیتم گل کرد و رفتم دستی سرو روی باغچه بکشم که بیلو برداشتم شروع به پاکن کردن باغچه کردم (شغل آینده) شب شد و خوابیدم چشمتون روز بد نبینه صبح که بیدار شدم شده بودم یه چوب خشک تکون نمیتونستم بخورم ... خلاصه یه چند روزی کجدار مریض باهاش ساختم که خوب بشم ... خوب که نشدم هیچ بدتر شدم تا اینکه یک ساعت پیش یعنی 12 شب محمد اومد پیشم دید خیلی اوضاع خرابه شروع کرد به توضیح که بدبخت عصب سیاتیکته و دیگه هیچی اینقدر گفت که گفتم نکنه داره راست میگه گفت پاشو بریم دکتر و سونوگرافی و ... من هم ترسیدم گفتم باشه بریم, رفتیم درمانگاه و پیش دکتر, حالا شروع کرد و واسه دکتر روضه خوندن , دکتر هم بعد از اینکه خوب گوش داد گفت خجالت نمیکشی اومدی دکتر پاشو هیچ چیزت نیست فقط یه اسپاسم عضلانی یه پماد و یه مسکن نوشت گفت برو دفعه بعد هم خواستی بیل بزنی قبلش نرمش کن بدنتو گرم کن !!!همینه دیگه وقتی محمد دکتر بشه باید اینجوری بشه ... راستی یادتونه دفعه قبل رفتم دکتر سوتی دادم به دکتر گفتم آقای حاجی میدونید این دفعه به دکتر چی گفتم ؟ گفتم استاد ... منو میگی یاد سوتی اون دفعه افتاده بودم اینقدر تو مطلب خدندیدم که نگو.