...............
براي آنان که مفهوم پرواز را نمي فهمند، هر چه بيشتر اوج بگيري کوچکتر مي شوي.

۱۳۸۷ دی ۷, شنبه

بالاخره نمره ايلتس

بعد از 21 رز بلاخره نمره ايتلس رو زدن ، بنا به سفارش ساني ، گفتند كه نمره ايلتست رو تو وبلاگت نگو ، فقط ميتونم بگم كه نمره اي رو كه مي خواستم گرفتم ، ديگه خيالم از بابت ِ ايلتس راحت شد ، اما پيشنهادم به كسايي كه ميخوان امتحان ايلتس بدن اينه كه به هيچ وجه مركز آيلتس ايران يا همون سازمان سنجش نرن كه بي نظم تر و مزخرف تر از خودش هيج جا پيدا نميكنيد ، هميچين دم از قانون و مقررات ميزنن كه انگار ميخوان چيكار كنن، نمره اي هم كه قرار بود 13 روزه بزنن 21 روز طول كشيد ، نميدونيد چه استرسي بهم وارد شد. ديروزم امتحان ميانترم ِ ارتعاشات رو دادم راضي بودم ، راستي روز شمار ِ پايان ِ دوره ي تخصيلاتم رو شروع كردم 28 روز ديگه فارق ميشم (از هر نوع فارق شدني كه فرشو بكنيد لذت بخش تره)، پيشاپيش سال نوي ميلادي هم مبارك

۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه

مبارك مبارك ، يه عالمه عيد مبارك


عيد قدير نزديكه و من به همه ي شيعيان كل دنيا تبريك عرض ميكنم، ايشالله هميشه خوب و شاد باشيد، ديگه يواش يواش داره زمان ِ جواب ِ نمره ي آيلتسم نزديك ميشه ، دل تو دلم نيست، امروز هم يه كنفرانس داشتم كه نمره ي پاسي ِ درس كنترل اتوماتم تضمين شد ، ‌فقط نگران ِ ارتعاشاتم كه مرودشت گرفتم ، خدا كنه اونم مشكلي نداشته باشه ، ميدونم كه دل همه ي اهالي بلاگستان پاكه و همگي به خدا نزديك ،‌ پس يادتون نره كه واسه منم دعا كنيد ، راستي تو يه چشم به هم زدن اين ترم هم داره تموم ميشه ، همينطور زمستونم مياد و تموم ميشه ، پس عيدتون مبارك ، ما كه با هر مراسمي يه بهونه درست ميكنيم كه شادي كنيم ، پس كريسمس و سال نوي ميلادي هم مبارك ، درخت كاج هم برقرار كرديم ، شب ِ كريسمس عكسشو اينجا ميزارم

زياده حرفي نيست جز دوري شما

۱۳۸۷ آذر ۲۲, جمعه

برگشتم


میشه زندگی رو به دید دیگه ای هم دید ، از زمانی که سعی کردم جزییات زندگیم رو ببینم خیلی دیدم به زندگی عوض شده ، سعی میکنم از لحظه لحظه های زندگی لذت ببرم ، حضرت علی می فرمایند که طوری زندگی کنید که انگار فردایی وجود نخواهد داشت و از این دنیا خواهید رفت ، از کوچکترین شادی های زندگیم خیلی لذت می برم ، از میهمانی هایی که توی این مدت میرم تا جاهایی که میرم و روابطی که به اطرافیان و مردم دارم ، از موسیقی ها و جو و آب وهوا تا ...
دیروز از تهران برگشتم ، سفر بسیار بیاد ماندنی و زیبایی بود ، جاتون خالی خیلی خوش گذشت ، یه روز رو با دوست گلم جوزف عزیز رفتیم گذشت و گذار، یه سری عکس بسیار زیبا هم با هم گرفتیم ، به نتیجه ی آیلتسم هم خیلی امیدوارم ، انشالله مقدمات مهاجرت هم داره جور میشه ، امیدوارم همه از زندگیتون لذت ببرید و شاد باشد

خدایا همیشه و همه جا شکر گذارتم که با یاد تو دلم آرام میگیره

۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

اینجا پایتخت


شنبه امتحان ِ کتبی ایتلس رو دادم ، بد نبود ، اما اندازه یه امتحان کنکور انرژی برد ، سه شنبه هم امتحان اسپیگینگمه ، توی این چند روز هم رفتم دنبال مدارک دانشگام که متاسفانه هنوز صادر نشده ، باز باید پیگیر باشم ، هوا هم یه خورده سرده ، احتمالن فردا هم جوزف رو میبینم ، شاید با هم بریم باغ ملی ، خلاصه این استرس و فشار ِ ایلتس از رو دوشم برداشته شد...

۱۳۸۷ آبان ۳۰, پنجشنبه

The Moment of Truth

یک دروغ کوچک به قیمت باخت در بازی پانصد هزار دلاری



The Moment of Truth یک مسابقه تلویزیونی جذاب آمریکایی محصولی از کمپانی بزرگ FOX است. در این شوی پرطرفدار شرکت کنندگان با ۲۱ سوال حساس و اغلب غیرمنتظره از فیلترهای دروغ سنج عبور کرده و در صورت دادن پاسخی درست جایزه نقدی مسابقه را از آن خود می کنند.خانم یا آقای شرکت کننده در شوی تلویزیونی The Moment Of Truth می بایست هر یک از ۲۱ سوال را با جواب “بله” یا “خیر” پاسخ دهد و چنانچه پاسخ وی در سیستم دروغ سنج تایید شود جایزه مختص به آن سوال را برده و سوال بعدی پرسیده می شود. در صورت فاش شدن تنها یک دروغ یا بی پاسخ گذاشتن تنها یک سوال، شرکت کننده تمامی مبلغ کسب شده را از دست می دهد.حضور خانواده و معشوق شرکت کنندگان در استودیو و طرح سوالاتی سخت درباره زندگی خصوصی آنان استرس و هیجان برد جایزه پانصدهزار دلاری این مسابقه را می افزاید.

بیشترین تعداد سوالی که پاسخ داده شده ۱۷ سوال از ۲۱ است. و ۱۰۰ هزار دلار حداکثر مبلغی است که تا کنون کسی برنده شده است. ۶ سوال اول ۱۰ هزار دلار. ۵ سوال دوم ۲۵ هزار دلار. چهار سوال سوم ۱۰۰۰۰۰ دلار. سه سوال بعدی ۲۰۰۰۰۰ دلار . دو سوال بعدی ۴۰۰ هزار دلار و سوال اخر نیم ملیون دلار. لازم به توضيح است اين برنامه از دستگاه Polygraph براي تشخيص دروغ استفاده ميکنه.


و اما در زير لينک ويدئويي را قرار داده ام که که مربوط ميشه به يکي از قسمتهاي جنجال برانگيز اين برنامه. در ويدئو زير مي بينيد که خانم «لورن کلِری» (Lauren Cleri) با سوالات بسيار حساسي مواجه ميشه و در حضور شوهرش اعترافات وحشتناکي مي کنه، از قبيل اينکه: آیا حاضره به خاطر دوست پسر سابقش شوهرش رو ترک کنه؟ آیا در حالیکه شوهر داشته است با کَس دیگه ای س ک س داشته است؟! عکس العمل بینندگان و شوهرش نیز واقعاً دیدنیست. مجری برنامه هم چندین بار اظهار تاسف میکند. خب بهتره خودتون اين ويدئو را ببينيد (حدود ۹ دقيقه):




YouTube video


راستي اگر در تماشاي آنلاين اين ويدئو مشکل داريد، مي توانيد اين ويدئو ۹دقيقه اي را از طريق لينک زير دانلود کنيد:
دریافت فیلم از راپیدشیر




•ترجمه فارسي ويدئو
و اما چون ممکنه انگيسي بعضي از دوستان زياد خوب نباشه، ترجمه فارسي اين ويدئو را در زير نوششته ام که مي توانيد همزمان با مشاهده ويدئو (و يا بعد از تماشاي آن) اين ترجمه را بخوانيد:
سوال ۱۰۰ هزار دلاری توسط مهمان ویژه پرسیده میشود و مهمان ویژه کسی نیست جز دوست پسر سابق لوری.
دوست پسر میپرسد: اگر من بخوام که دوباره باهم باشیم حاضری شوهرت رو ترک کنی ؟
شوهر دختر اظهار تاسف میکنه، مجری رو به شوهر میگه این سوال سوالِ داغون کننده ایه! (تفسیر مترجم) و شوهر میگه مطمئناً!مجری از شوهر میپرسه میخوای جوابش رو گوش کنی ؟ یا میخوای دکمه رو بزنی و سوال رو کنسل کنی؟
شوهره میخواد گوش کنه…
مونیکا یکی از همراه های دختر دکمه رو میزنه چون نمیخواد جوابِ سوال رو گوش کنه…
سوال جایگزین دوباره توسط دوست پسر سابق پرسیده میشود.
میپرسه: آیا فکر میکنی من کسی هستم که تو باید همسرش میبودی ؟ (آیا باید با من ازدواج میکردی ؟)
دختره میگه باید صادق باشم و بگم: بله! …
جواب دختر حقیقته.
مجری از زشوهر میپرسه تا حالا در مورد دوست پسر سابق زنت با هم صحبت کردین ؟
شوهره میگه اوایل ازدواج آره. ولی این قضیه هنوز مشکل سازه..
مجری میپرسه با توجه به جوابت فکر کنم نا راضی هستی از شرایط. آیا ناراضی (نا خشنود) هستی ؟
شوهر میگه: بعضی وقتا…بعضی وقتا!….
مجری میگه قضیه یکم فراتر از یه مسابقه است…
شوهر اصرار میکنه که: به مسابقه ادامه بده…
دیگه چی هست که من نمیدونم ؟ دیگه چه چیزایی به من نگفتی……
دختر تصمیم به ادامه میگیره
مجری میگه این سوالی که میخوام یپرسم خیلی فراتر از سوالهای قبلیه و میدونی چی میخوام بپرسم.
دختر میگه حدس میزنم…
سوال ۱۶: از زمانی که متاهل یودی با شخص دیگه ای رابطه جنسی داشتی؟
شوهر میخواد جواب رو بشنوه.
دختر میگه: بله.
جواب حقیقته.
به مسابقه ادامه میدهد…
سوال ۱۷: فکر میکنی آدم خوبی هستی ؟
دختر: صادقانه فکر میکنم انسان خوبی هستم. بله.
جواب غلطه….!!!!
مجری اظهار تاسف میکنه و میپرسه چرا فکر میکنی جوابت غلط یود ؟
دختر میگه: چون بعد از همه کارهایی کردم (دزدی پول و غیره) فکر کردم آدم بهتری شده ام
مجری میگه با توجه به جواب انگار چیزی درونت هست که خودت رو سرزنش میکنی همیشه و به همین دلیل فکر میکنی آدم خوبی نیستی….
در پایان مجری میگه بعضی حقایق بهتره ناگفته بمونن و لورن و خانواده اش هم با قضایا کنار بیان…
پی نوشت : راستش حسرت میخورم که چرا این کشورهای عرب و البته مسلمان این برنامه های جذاب رو از شبکه های تلوزیونیشون پخش میکنن اما ...
این برنامه هر چهارشنبه شب ها ساعت 11.30 به وقت تهران از شبکه MBC4 پخش میشه . اگه تا حالا ندیدید بهتون پیشنهاد میکنم از هفته ی دیگه دنبالش کنید

۱۳۸۷ آبان ۲۶, یکشنبه

باز هم مراحل پذيرش


يواش يواش دارم به امتحان ِ ايلتس نزديك ميشم ، زمان مثل برق باد ميگذره ، هر وقت نمي خواي روزها بگذره ، زود زود ميگذره ، اما وقتي ميخواي زود بگذره ، اينجور نميشه، مثل اينكه قانونش همينه !!!

آخر تونستم با دوندگي مدرك ِ موقت كاردانيم رو بگيرم و ريز نمرات كاردانيم رو هم به سازمان مركزي بفرستم تا واسه ترجمه تاييد بشه ، احتمالاً وقتي براي امتحان آيلس رفتم تهران، ميرم و ميگيرمشون ، پروسه جديدي كه ميخوام انجام بدم پر كردن ِ فرم هاي توصيه نامه ي اساتيد هستش، فعلاً كه پيرينتشون گرفتم ، تا بدم به اساتيدم. مرحله ي بعد گرفتن ِ گواهي اشتغال به كارم هست.

اين مراحل ادامه دارد ...

۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه

از همه جا

وقتی موبایلت بیفته توی توالت ، مدارکتو بهت نمیدن ، اماکن هم اجازه ی عروسی مختلط نمیده ، بلاگر هم لج میکنه
متاسفانه به مشکلی برخوردم که نمیدونم دلیلش چیه ؟!! نه از خونه و نه از توی هیچ کافی نتی نمیتونم بلاگر رو باز کنم ! تا با هر سختی که بود با برنامه ف.ی.ل تر ش. کن تونستم بازش کنم ، به همین دلیل یه چند تا پست که قصد نوشتنش رو داشتم به تاخیر افتاد که چکیده ای از همش رو توی این پست می بینید

موبایلم هفته ی گذشته "روم به دیوار" افتاد توی موال ، البته از نوع فرنگیش که قابلیت دست کردن و در آوردنش بود ، بعد از شستن و ضدافونیش کردن دیگه روشن نشد تا اینکه بعد از یه روز با سشوار خشکش کردم و خوشبختانه درست شد اما مموریشو نمیخوند ، وقتی تعمیرکار بازش کرد که درستش کنه دیدم همه آی سی هاش شوره زده !

امروز رفتم یه دست کت و شلوار گرفتم ، من معمولاً با کت و شلوار میونه خوبی ندارم، قصد نداشتم به این زودی برای مراسم عروسی خواهرم برم خرید ، تا اینکه همینطوری رفتم یه چرخی بزنم ببینم چی تو بازار هست ، تا چشم به یه دست کت و شلوار ایتالیایی خورد که فیکس روی تنم نشست، مخصوصاً که با پاپیون و پیرهن یقه فراک (اگه درست بگم) ست ش کردم، اینجا که خیلی بگیر بگیره ، دیگه اجازه عروسی مختلط نمیدن ، همینطور که اجازه ی ارکستر هم لغو شده و دیگه در هیچ مراسمی اجازه ی موسیقی زنده داده نمیشه ، من ب شخصه با این موضوع نمیتوم کنار بیام، به خیلی دلایل ، اما ما کار خودمونو میکنیم.

توی هفته ی قبل خیلی برای مدارکم سگ دو زدم ، هنوز خیلی کار دارم واسه تکمیل مدارکم ، باز هفته ی دیگه میرم دانشگاه ِ دوره ی کاردانیم تا ببینم چکار میشه کرد ، آخر به این نتیجه رسیدم که خودم پذیرش بگیرم خیلی بهتر از این هست که به این شرکتا بسپارم

۱۳۸۷ آبان ۹, پنجشنبه

میهمان ناخوانده

دیشت حدودای ساعت سه بود که با دیدن ِ یه خواب وحشتناک از خواب پریدم ، همزمان توی تاریکی دو تا چشم براق دیم که با سرعت از روی ظرفای روی سینک ظرفشویی به سمت پنجره باز اتاقم رفت و تمام ظرفا رو کف آشپزخونه ریخت ، خیلی صدای وحشتناکی داد ، دیدم یه گربه تپل ِ که از سرما به اتاق من پناه آورده،اما حسابی ترسوندم ، الان هم که برگشتم خونه و تا چراغ رو روشن کردم همون آقا گربهِ تا منو دید با وحشت تمام وسایلم رو به هم ریخت و گریخت ، نمیدونید چه دورخیزی کرد تا بتونه بره بیرون از روی مانیتور و اسپیکرام بگیرید تا روی یخچال و کابینت، حالا که رفته دلم واسش سوخته آخه بارون میاد، باور کنید من چیزی بهش نگفتم که با دیدن ِ من اینقدر میترسه ، تازه چند بار هم دیدم که داشته از زباله ها غذا میل میکرده، هیچی بهش نگفتم هیچ، تازه گفتمشم نوش جان ، کاش زبون آدمی زاد حالیش بود و بهش میگفتم اگه پسر خوبی باشه و یه گوشه ساکت بخوابه اشکال نداره بیاد پیشم ، تازه منم از تنهایی در میام ، کرایه هم ازش نمیگیرم

۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه

دنیا رو آب ببره تو رو خواب برده


دیگه تنبلی بسه، دیر بجنبم کار از کار گذشته

۱۳۸۷ آبان ۵, یکشنبه

مراحل ِِ مهاجرت براي اقرادي با مغري يك بعدي

امروز كه داشتم ميومدم دانشگاه يه نمه بارون زد و جلوه ي پاييز رو نمايون كرد ، من كه خيلي روحيه گرفتم ، اميدوارم باز هم خدا از اين لطفا به بنده هاش بكنه.
ديگه بايد از همين روزا دست بكار بشم براي تهيه كردن مدارك مورد نياز مثل كارنامه ، اشتغال به تحصيل ، معرفي نامه اساتيد و رزومه ، شايد هم احتياج داشته باشم كه پاسپورت هم بگيرم ، اما گرفتن پاسپورت يكي از بزرگترين و سخت ترين مراحل ِ مهاجرت ِ من هست ، دليلشم اينه كه بايد براي نرفتن خدمت ِ سربازي وثيقه بزارم ، كه مثل تمامي مراحل ِ اداري خيلي دوندگي داره ، يه مشكل ديگه اي هم كه وجود داره اينه كه پاسپورتي رو كه به دانشجو ها در ازاي قرار وثيقه ميدن يا ميتونه زيارتي باشه يا ميتونه تحصيلي باشه ، براي گرفتن ِ پاسپورت ِ زيارتي بايد نامه اي از يه آژانس زيارتي مبني بر رفتن من به اتبات عاليات داشته باشم ، و براي پاسپورت ِ تحصيلي هم بايد يه پذيرش ِ گردن كلفت از يه دانشگاه معتبر داشته باشم ، كه اين پذيرش در بعضي از دانشگاه ها احتياج به داشتن ِ پاسپورت دانشجو هست ، در نتيجه من بايد پاسورت ِ زيارتي بگيرم و بعد براي گرفتن ِ پذيرش ِ دانشگاه اقدام كنم ، خلاصه ماجرا اگه بخوام اين مراحل رو بنويسم شايد به يه وبلاگ مجزا احتياج داشته باشم، اما اين جنرال ِ اقدامات براي رفتن ِ
.
اما سر كلاس ِ‌ديناميك ماشين استادمون به يكي از مشكلات دانشجو ها اشاره كرد كه يك بعدي بودن ِ مغزشون هست ، اين باعث ميشه به عنوان مثال براي حل مسائل فقط از جنبه ي علمي ِ‌ همون درس استفاده كنيم و از اطلاعات ِ ديگمون براي حل و برسي مسائل مورد نظر استفاده نكنيم ، اگه به اين مطلب دقيق بشيم ميبينيم كه درسته ، اگه قرار باشه كه يه مسئله ي ديناميكي حل كنيم بايد از جنبه هاي فيزيكي و معادلات رياضي و هندسه هم مورد برسي قرار بديم ، اما بخاطر كار كردن ِ مغزمون در راستاي حل ديناميكي ي موضوع (يك بعدي بودن) يه جور اختلال در حل مسائل برامون پيش مياد، اين برميگرده به اطلاعات و دانسته هاي بك گراندمون كه شايد هم خوب باشه اما لينك كردنش بين مطالب مختلف برامون مشكله، ميتونيم اين مطلب رو به كل زندگي بسط بديم ، اگه ما بتونيم رابطه ي منطقي رو بين ِ مسائل و مشكلات روزمره ي زندگي بر قرار كنيم ميتونيم به راحتي از پس مشكلات ِ گاهاً پيش پا افتاده اما سخت و گيچ كننده بر بيايم...

۱۳۸۷ آبان ۱, چهارشنبه

Face OFF

جوابهاي من و دوست عزيزم jozeph به پروژه FACE OFF منتشر شد.
با تشكر از دوست خوبم صادق خان جم كه من رو به اين پرو‍ژه دعوت كرد
ميتونيد توي اين صفحه جوابها رو ببينيد

۱۳۸۷ مهر ۳۰, سه‌شنبه

سي مهرماه

خيلي وقته كه آپ نكردم ، اين دفعه دليل تاخيرم مشكل ِ باز نشدن ِ صفحه ي بلاگر بود، الان توي كافي نت كنار دانشكده هستم ، بين ِ دو تا از كلاسام سه ساعت بيكارم ، توي اين مدت گذشته بيشتر وقتم رو به خوندن ِ زبان گذروندم ، اما الحق و الانصاف اين ترم خيلي درسام سخته ، كه بايد حتماً هم تمومش كنم ، هر جمعه ها هم ميرم مرودشت واسه سه واحد ، از اونجا راضي هستم ، استادش خوبه ، اما اساتيد درساي ديگم يه جورين ، نميدونم چرا اما متفاوتند ! خداكنه موقع نمره دادن متفاوت ظاهر نشن ، يكيشون كه چپ و راست كوييز ميگيره ، قراره هفته ي ديگه هم امتحان ِ تستي بگيره كه واسه كنكور ارشد آماده بشيم !!! نكته اينحاست كه اگه يكي نخواد كارشناسي ارشد امتحان بده بايد چيكار كنه !!! به قول گفتني بايد كي و ببينه ؟‌ خلاصه هرجوري كه باشه بايد اين ترم با موفقيت تمومش كنم !
يه جلسه ديگه به اتمام ِ زبانم باقي نمونده ، ديگه مابقي رو خودم ميخونم ، واقعاً از "شري" خيلي استفاده كردم ، توي جلساتي رو كه باهاش بودم واقعاً احساس ميكردم توي آمريكام.
سربازي هم كه دوماه كم شد !!! ولي باز من سربازي برو نيستم ! وثيقه سربازي هم ميگن شده بيست ميليون ! دوستم كه جديداً رفته مالزي و باهاش در تماس هستم هر دفعه با شور و شوقي ميگه پاشو بيا ، اون الان داره اونجا زبانشو توي بريتيش كنسل تقويت ميكنه كه دوباره امتحان ِ ايلتس بده ... يه چيزاي جالبي براي رفتن بهم گفته كه از تعجب شاخ درآوردم ...

۱۳۸۷ مهر ۱۰, چهارشنبه

دهم مهر

امروز دهم مهر روز تولدمه ، اما خیلی با این موضوع میونه خوبی ندارم، از روز تولدم و همینطور روز تحویل سال خوشم نمیاد ، دلیلشم نمیدونم ، اما خوب کاریش نمیشه کرد دیگه روز تولدمه ، 24 سال گذشت ، مابقیش هم میگذره
از طرف "می" هم سورپرایز شدم ، توی وبلاگش یه تولد خوشکل واسم گرفته که واقعاً غافل گیرم کرد، نمیدونم با چه زبونی ازش تشکر کنم.

پ.ن : نمیدونم چرا صفحه بلاگر مدتیه واسه من باز نمیشه ؟ نمیدونم از طرف این ور آبه ؟ یا شرکت محترم گوگل ؟!! اما خیلی دلم میخواد بدونم !! از طرفی هم خیلی از دست ِ سرعت ِ اینترنت ِ اینجا شاکی هستم ، هر وقت کانکت میکنم بدجوری اعصابم به هم میریزه ، الان هم با فییل ت.ر شکَن تونستم با هزار بدبختی اینحا رو باز کنم
خدا از سر ِ باعث و بانیش نگذره

۱۳۸۷ مهر ۲, سه‌شنبه

یکم مهرماه

خیلی وقته اینجا رو آپ نکردم , راستش یه چند بار خواستم بنویسم اما نشد , البته نمیدونم چرا صفحه ی بلاگر هم باز نمیشه ! توی این مدت بازم مثل هر سال همچین موقعهایی انتخاب واحد کردم که بازم با سختی تونستم درسایی رو که میخوام بگیرم همینطور سه واحدم مرودشت گرفتم, راستش امکان پاس کردن این درسم توی دانشگاه خودمون فقط یک درصده و چون من دیگه ترم آخرم و به هیچ وجه حوصله اضاقه شدن ِ یه ترم دیگه ندارم ، باید این درس رو هم از پیش رو بردارم ترجیح دادم اونو مرودشت بگیرم , اما واحد مرودشتم خیلی سنگ جلو پام انداخت تا آخر مجوز این یه دونه درسو بهم داد که باید توی حذف اضافه اگر جا بود بگیرمش , خلاصه اننخاب واحد این ترم هم مثل تمام ترم هایی که توی دانشگاه رها بودم خیلی اذیت شدم , از این ها گذشته روز به روز دارم به امتحان ِ ایلتس نزدیک تر میشم , یه جورایی دارم استرسش رو از همین الان حس مبکنم , اینم یه پله ای هست که باید پشت سر بزارم , از دیروز ده جلسه کلاس خصوصی با یه خانم که آمریکاییه گرفتم که از شیوه تدریسش و همینطور حرف زدنش خیلی خوشم میاد
پاییزم که بلاخره از راه رسید , بعدازظهر ها میشه با تمام وجود خنکی ها رو حس کرد , همیشه آواز کلاغها هم این نوید رو میده که آماده باشید گرما دیگه از بین رفت و جاش رو داره به سرما و بارون و فصل زیبای پاییز میده ، همیشه این حال و هوا با شروع شدن مدرسه و زجر ِ بیدار شدن ِ صبح اول وقت و تحمل کردن ِ یه مشت درس بیخود همراه ِ درسته که دیگه دوران تحصیلم توی مدرسه تموم شده اما هنوز میتونم حسش کنم.
الان که دارم تایپ میکنم شبکه بی بی سی داره نشست سالانه سازمان ملل رو نشون میده که بوش داشت حرف میزد حالا هم سارکوزی داره حرف میزنه ، هردوتاشون که همش از تروریست و حمایت ایران از تروریسم سخن گفتن,‌ اینا کاری دیگه جز از بین بردن این پدیده تروریسم ندارن ؟! نیمدونم شاید بقیه روئسا هم واسه اینکه عقب نمونن راجب ِ همین موضوع صحبت کنن !!!

۱۳۸۷ شهریور ۱۶, شنبه

16 شهریور

If you can do something today
.
Don`t leave it until tomorrow
.
.Because tomorrow might never COME
.
.
.

۱۳۸۷ شهریور ۱۴, پنجشنبه

14 شهریور

زندگیه هر روز ما میتونه یه معجزه باشه
دو روزه که سرما خوردم ، ترو خدا ببینید یه ویروس که اندازه ی یه اپسیلونم نیست چطور میتونه یه نفرو از پا در بیاره ، بیاید توی این ماه رمضان از خدا بخواییم که همه بیمارها شفا پیدا کنن.
انتخاب واحد این ترمم رو هم انجام دادم ، اگه خدا بخواد به جمع ترم آخری ها پیوستم ، ترم سختی رو در پیش دارم ، مخصوصن که امتحان ِ ایلتسم دارم.

۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه

دهم شهریور

ميگن عمر سفر كوتاه ! واقعن همينطوره ، سفر نه روزه ما هم به نور تمام شد ، از شانس ما بارون كه نباريد هيچ، هوا به شدت گرم و شرجي بود ، خيلي كلافه شديم ، اما سفر با همين سختياشه كه به ياد ميمونه ! نكته اينجاست كه شمال ديگه شمال قديم نيست ! خشكسالي اومده ، ديگه از اون سرسبزي و تراوت خبري نيست ، حتي خودِ اهاليه اونجا هم ناراحتن ، نميدونم چرا روز به روز داره بدتر ميشه ، خدايا يكم از اين رحمتِ فراوونتو كه به اروپاييها نازل ميكني بفرست اينطرف، قول ميديم ناشكر نباشيم.

شما اين فرم ِ آمار اقتصاد ِ خانوار رو پر كرديد ؟ پدرم با وجود تمام مخالفتهاي من همون روزاي اول فرمو تحويل داد ، تمام اطلاعات رو هم كامل و صحيح وارد كرد ، اما جالب اينجاست كه مسئول ِ تحويل گيرنده كه يه جوون ِ بي ادب بود ميگفت شما دروغ ميگيد و فقط كمي از داراييهاتونو نوشتيد ! تازه گفت بهتون پيشنهاد ميدم اين فرمو تحويل نديد كه فقط واسه مالياته ، پدرم هم در جواب بهش گفت من اين فرمو پر كردم كه حق به حقدار برسه، حالا چه به صورت ماليات چه بصورت ِ از بين رفتن ِ يارانه ما و در كل كساني كه قدرت اقتصاديه بالاتري نسبت به بقيه افراد جامعه دارن، بزار كساييه كه از وضعيت مناسب ِ مالي برخوردار نيستند بتونند از اين امكانات استفاده كنند ، طرف دهنش بسته شد انگار توي عمرش آدم ِ صادق نديده بود، موقع خداحافظي عذرخواهي كرد ، اما من خيلي ناراحت شدم.

۱۳۸۷ مرداد ۲۸, دوشنبه

شمال

یکی از بزرگترین آرزوهام اینه که درآمد و کاری داشته باشم که بتونم تمام طول عمرمو توی سفر باشم، طبق برنامه ای که ریختیم جمعه همین هفته یعنی یکم شهریورماه به اتفاق خانواده میریم شمال ، تمامی مراحل ِ سفر هم از پیش تعیین شده ، ویلای نور هم همانگ شده و اگه خدا بخواد سفر خوبی در پیش خواهیم داشت ، من که واقعاً دلم واسه دریا تنگ شده ، از طرف دیگه قراره با دوستام هم یه سفر بریم شمال، احتمالاً اونم اواخر شهریور خواهد بود ، خلاصه شهریور ماه ِ شمال رفتنه ، همین الان هم دوست ِ گلم JOZEPH از کنار دریای بندر انزلی بهم زنگ زد ، JOZEPH جان خوش بگذره ...

۱۳۸۷ مرداد ۲۵, جمعه

6 دسامبر


بلاخره منم به جمع کاندیدای امتحان ِ ایلتس پیوستم.
دیروز پنج شنبه خانم دکتر سانی باخبرم که که سایت ِ سازمان سنجش باز شده منم 220 هزار تومن ناقابل رو ریختم به حساب تا اینکه ساعت دو بعداز ظهر باز به کمک ِ خانم دکتر اسم نویسی کردم ، از همین جا یه تشکر ِ نون و آب دار از ایشون میکنم. ایشالله هم ایشون و هم من بتونیم نمره بالایی رو بیاریم !!! کمتر از چهار ماه یعنی روز ِ امتحانم که 6 دسامبر (16 آذر میشه) وقت دارم خودمو آماده کنم ، امیدوارم بتونم با یه برنامه ریزی خوب نمره ی بالایی رو کسب کنم.
پ.ن : هوا داره خنک میشه ها !!!

۱۳۸۷ مرداد ۱۲, شنبه

سفر و فال ِ قهوه و عروسی

توی این سه روز تعطیل که البته به خاطر مبعث در روز چهارشنبه بود به اتفاق خانواده رفتیم یاسوج و سی سخت جاتون خالی خیلی خوش گذشت ، مخصوصاً به خاطر میزبانمون که واقعاً باعث شدن این سفر به یادموندنی بشه چهارتا خواهر ِ مهربون و مادری فهمیده و دو تا برادر ِ آقا که دلیل ِ سه روز شادی توی این دوره زمونه که شاد بودن حرومه بودن، شب آخر هم لطف کردن و خواهرا فال ِ قهوه گرفتن ، من که برای اولین برای بود فال قهوه میگرفتم ، راستش خیلی دلم میخواست یه روز یه موقعیت پیش بیاد تا یکی فال ِ قهوه واسم بگیره ، شاید باورتون نشه اما تپش قلب گرفته بودم ، آخه میتونه خبرای خوب داشته باشه و گاهی اوقات هم خبرای بد ، اما مثل اینکه روی شانسم و همش خوب بود ، پر از احساس و دوست داشتن و موفقیت و تغییر و تحول. یه روز رو هم رفتیم سی سخت و قله دنا ، خود قله که نه اما تا اواسط دامنه پیش رفتیم البته با ماشینا !!! واقعاً یکی از مکانهای دیدنی و جذاب بود که تا حالا تو عمرم دیده بودم ، جمعه هم اونجا رو به قصد شیراز ترک کردیم ، که شب به عروسی برسیم ، گفتم عروسی ، هفته گذشته و این هفته جمعه شب عروسی بودیم ، با این تفاوت که عروسی هفته گذشته خیلی خوش گذشت اما این یکی رو کاش نرفته بودم ، دارم به این نتیجه میرسم که بعضی جاها رو نباید رفت ، آدم که با خودش رو دربایسی نداره ، اگه میبینی یه جایی بهت خوش نمیگذره و با جوش حال نمیکنی ، نرو

۱۳۸۷ مرداد ۲, چهارشنبه

open water

معمولاً شبا دیر خواfم میبره ، اما بخاطر اینکه باید صبح زود از خواب پاشم و برم سر کار به هر کلکی که شده میخوابم ، مثلاً تلوزیون رو روشنم میکنم که چشمام خسته شن ، از موقعی که این ام بی سی پرشیا هم راه افتاده هر شب یه فیلمشو نگاه میکنم ، دیشب فیلم open water گذاشته بود ، اولش به نظر جالب میومد ، راجبه تعطیلات و مسافرت یه دختر و پسر بود ، یه روزشونو به غواصی میگذرونن که گروه غواصی اونا رو وسط اقیانوس جا میزارن ، حدود یک ساعت از فیلم رو این دوتا فقط روی آب نشون میداد ، به امید اینکه اینها نجات پیدا میکنن تا دو بیدار موندم اما آخرش هر دوتاشون توسط کوسه خورده شدن !!! اعصابم خورد شده بود که چرا دو ساعت نشستم پای این فیلم مزخرف

۱۳۸۷ تیر ۲۷, پنجشنبه

معدل ِ من

با اعلام دو نمره باقی مونده از درسام پرونده این ترم به طور کامل بسته شد ، معلدم شده 94/14 که البته میتونست خیلی خیلی بالاتر باشه ، متاسفانه به علت اینکه بعضی استادا فکر میکنند که اگر نمره بالا بدن نشون از کمبود علمشونه یا بی کلاس میشن ، حتی اگه بیست هم بشی چند نمره پایین تر میدن ، دیگه چه میشه کرد ، ایشالله ترم آینده که 14 واحد واسم میمونه جبران میکنم.

۱۳۸۷ تیر ۲۵, سه‌شنبه

دل مشغولی های من

چقدر خوب میشه بتونم از سربازی معاف بشم ... این یکی از آرزوهامه ، نه بخاطر در رفتن از زیرش و تنبل بودن ، فقط به خاطر دو سالی که هیچ کاری نمیتونی بکنی ، عقیده دارم هر سال که از عمر آدم میگذره هدف ها و دیدش به زندگی عوض میشه ، همونطور که دید من نسبت به چند سال گذشته متفاوت شده ، آخه هرچی سن بالاتر میره منطقی تر فکر میکنی و از احساساتت کاسته میشه، به هر حال میزارم دست سرنوشت ، هرچی میخواد بشه ، بشه ...
پ.ن : من عاشق تغییراتم ، پشت موهامو بافتم ، شاید خیلی ها نپسندن ولی خودم که خیلی خوشم اومد
پ.ن 2 : یه نمایشگاه به نفع ایتام زدن الان دارم میرم، فعلاً

۱۳۸۷ تیر ۲۳, یکشنبه

مشغله های من

از بی خوابی کانکت کردم که وقت ِ نداشته ی طول روزم رو برای آپ کردن و خوندن ِ وبلاگاتون جبران کنم ، راستش همونطور که گفته بودم من تا وقتی که کلاسای دانشگاه برقراره وقت آزاد دارم ، به محض اتمام امتحانا دیگه آزادی خدانگهدار ، صبحا تا ظهر سرکارم ، بعدازظهرها هم کلاس زبان ِ ایلتس و باشگاه ، تابرسم خونه 11 شده و تا یه چیزی بخورم میشه 12 و تا بخوام بخوابم حدودای یک و نیم دو میشه و واقعا ً فرصت نمیشه کار دیگه ای بکنم.
قرار نبود ترم تابستون بگیرم یکی اینکه اینجا واحد ارائه نمیشه و دوم به شهرهای دیگه هم به گفته خودشون به علت پایین بودن سطح علمی دانشگاه ِ خاطی اجازه گرفتن واحد های اختصاصی داده نمیشه ، تا اینکه امروز یکی از بچه ها زنگ زد ، گفت زود بیا که مدیر گروهمون نیست و معاونش نامه منو امضاء کرد ، منم جنگی رفتم و به هر سحتی که بود نامه رو گرفتم ، صبح میخوام برم نیریز ، حدود سه ساعت از اینجا فاصله داره ، دو دلم که چکار کنم ، بگیرم یا نه ! حالا فردا میرم اگه برنامه کلاسشون خوب بود این شش واحد و میگیرم ، اگر هم نه میزارم واسه ترم دیگه ، خدا بزرگه ...
همین دیگه ، نمی دونم چرا خواب از سرم پریده !!!
الان یعنی دو روز بعد اضافه شد :
من برگشتم ، صبح رفتم و عصر بگشتم ، کارم به دلیل سنگ هایی که متصدی آموزش اونجا جلوی پای ما( منو دوستم) انداخت ، اونم به دلیل اینکه از واحد شیراز اومدیم نشد ، خوشحالم که نشد ، چون تایستونم به خاطر این شش واحد خراب میشد ، یادم رفته بود رفت و اومد توی این جاده ها اونم با اتوبوس چقدر سخته ، دیگه نمیتونم مثل گذشته ساعت ها توی اتوبوس بشینم ، شاید چون اجباری ندارم ، به هرحال این چند واحد باقی مونده رو ترم مهر توی همین دانشگاه خودم میگیرم و شرشو کم میکنم

۱۳۸۷ تیر ۱۴, جمعه

اینجا شیرازه ؟


نیستید ببینید عجب هوایی شده !!! یه دنیا گرد و غبار

۱۳۸۷ تیر ۱۱, سه‌شنبه

Hype & my Exams

اینم از پرونده این ترم که بسته شد , نسبت به ترمای گذشته چندان فشار ِ زیادی بهم نیومد فقط سختی این ترم ساعتهای امتحانام بود که هموشون دو بعدازظهر توی اوج گرما بود , البته یکی دیگه هنوز مونده که یک ساعت دیگست ، اما خوندنی نیست , طراحی قطعه با کامپیوتره , خدا کنه اینم به خیر بگذره , توی این ده روز گذشته انرژیمو مدیون ِ هایپم , چند شب پشت سر هم نخوابیدم اما هیچ مشکلی نداشتم , هرموقع یه قوطیشو میخوردم انگار ده ساعت خوابیده بودم , البته بخاطر درصد بالای کافیینش ِ ، راستی نمره قبولی کلاسای ایلتسم آوردم فکر نمی کردم اینقدر خوب بشه ، اورال 5 ، برای منی که تمرین ِ درست و حسابی نداشتم خیلی خوب بود ، یه جلسه کلاسشم برگذار شد ، این تابستونی کارم دراومده ، خیلی کار می بره ، حداقل روزی دو تا سه ساعت ، اینجا هم که جهنم شده ، هوا به طرز وحشتناکی گرمه ، دیگه تحملش برام داره سخت میشه ، تحمل ِ هوای سرد ممکنه اما هوای گرم به هیچ وجه
پ.ن : من دیگه راه بیفتم که به امتحانم برسم

۱۳۸۷ تیر ۴, سه‌شنبه

اخبار هوانوردی 1

خلبانان و آنترلرها از مصرف داروهاي ترك سيگار منع شدند سخنگوي اداره ي هوانوردي فدرال آمريكا از طرح ممنوعيت استفاده از داروي ترك سيگار در زير مجموعه هاي اين اداره خبر داد و گفت : از اين پس، خلبانان و آنترلرها، حق استفاده از اين داروها را نخواهند داشت. به گزارش خبرگزاري آسوشيتد پرس، "لس د ور" با بيان اين مطلب گفت : طبق تحقيقاتي که يك موسسه ي دارويي انجام داده است، تعدادي از داروهاي ترك سيگار، از جمله داروي موسوم به چنتكس، موجب بروز پاره اي مشكلات جسمي و روحي در مصرف آنندگان مي شود. وي افزود : اين اقدام اداره ي فدرال با توجه به نتايج تحقيقات تخصصي انجام شده در لابراتوارهاي دارويي اعمال مي شود. وي با اذعان به تاييد شدن اين دارو به عنوان يكي از داروهاي ترك سيگارافزود: اين دارو، مورد تاييد است و در حال حاضر تعدادي از پرسنل ما، از آن استفاده مي کنند؛ اما مصرف دارو در حين کار مجاز نيست. آقاي د ور با اشاره به اثرات جانبي استفاده از اين دارو يادآور شد : استفاده ازاين دارو عوارضي دارد که مهم ترين آنها بي اختياري، سرگيجه، انقباض هاي غير عادي عضلاني، کاهش هوشياري، و حملات قلبي است. اين مقام مسول تصريح کرد : طبق تحقيقات صورت گرفته، آن دسته ازرانندگان وسايط نقليه، لوآوموتيوران ها و خلباناني که از اين دارو استفاده نموده اند، دچار مشكلاتي در حفظ هوشياري خود شده اند که اين امر بروزسوانح جبران ناپذير را به دنبال داشته است. گفتني است اين دارو با فعل و انفعالاتي که انجام مي دهد، موجب تحريك بخش حساس به نيكوتين در مغز و در نتيجه، کاهش دريافت آن مي شود.



• مدير اجرايي خطوط هوايي امارات گفت : سوپرجامبوهاي اين شرآت داراي ٤٨٩ صندلي خواهند بود . به گزارش رويترز تيم آلارك افزود : ازاين تعداد ١٤ صندلي در بخش درجه يك، ٧٦صندلي در بخش درجه دو و ٣٩٩ صندلي در بخش عادي قرار خواهند داشت . هواپيمايي امارات نخستين ايرباس ٣٨٠ خود را در ٢٨ ژوئيه تحويل خواهد گرفت.


    .

    .



تدابير امنيتي در هواپيماهاي اروپايي تشديد مي شود اتحاديه ي اروپا طي طرحي سري در نظر دارد بر روي هواپيماهاي مسافربري، دوربين هاي مخصوص و ميكروفن هاي مخفي نصب کند. به گزارش روزنامه ي گاردين، اقدامات ضد تروريستي که تا کنون فقط درفرودگاه ها و پيش از سوار شدن به هواپيما صورت مي گرفت، اکنون گسترش يافته و اتحاديه ي اروپا با تمام توان مي کوشد از ورود تروريست هاي احتمالي به داخل هواپيما ممانعت بعمل آورد. بر اساس اين گزارش، عملكرد دوربين ها و ميكروفن ها به نحوي است که رفتار هر مسافر تحت کنترل کامل مي باشد که اين امر موجب ميشود خدمه ي هواپيما با آگاهي از اعمال مشكوك مسافران، از بروزاقدامات تروريستي ممانعت بعمل آورند.همچنين در صورتي که رايانه هاي پيشرفته ي هواپيما متوجه جهت گرفتن وسيل ه ي پرنده به سمت آسمانخراش ها شوند، سامانه هاي خودکار هواپيما بلافاصله وارد عمل شده و با خارج کرد ن کنترل هواپيما از دست خلبان، آن را به سمت نزديك ترين فرودگاه هدايت مي کنند.




ايرباس هم سوخت نباتي توليد مي کند شرکت هواپيماسازي ايرباس تا سال ٢٠٣٠ سوخت نباتي مخصوص جت توليد خواهد کرد. خبرگزاري رويترز به نقل از مدير پروژه ي توليد اين سوخت گزارش داد : شرکت ايرباس با همكاري شرکت بين المللي هانيول در حال توليد سوخت نباتي جديدي است که صنعت هوانوردي را متحول خواهد کرد. بر اساس اين گزارش سباستين رمي افزود : سوخت جديد از گياهان سبز وروغن جلبك توليد خواهد شد. رمي با تاکيد بر اين که استفاده از مواد مذکور تاثيري بر کاهش منابع غذايي نخواهد داشت ياداور شد : در حال حاضر هواپيماهاي تجاري با استفاده ازسوخت کروسين پرواز مي کنند که اين امر علاوه بر هزينه ي سنگين مالي،موجب افزايش آلودگي زيست محيطي مي شود. وي در ادامه گفت : در حال حاضر ايالات متحده ساليانه ٧ ميليارد گالن اتانول توليد مي کند که در توليد اين ميزان سوخت، از دانه ي غلات استفاده مي شود. مدير پروژه ي توليد سوخت نباتي يرباس با اشاره به نظر برخي از تحليل گران مبني بر اين که استفاده از گياهان براي توليد سوخت موجب افزايش نرخ موادغذايي شده است، تصريح آ رد: توليد اين سوخت ، بر افزايش نرخ مواد غذايي تاثيري نخواهد داشت. وي توليد سوخت جايگزين را امري حياتي دانست و گفت : به منظور جايگزيني سوخت کنوني هواپيماهاي تجاري با سوخت هاي نباتي بايد به دنبال ماده اي باشيم که بازدهي بيشتري نسبت به سوخت هاي کنوني داشته باشد. آقاي رمي در خصوص توليد انبوه اين سوخت گفت : شرکت ايرباس معتقد است در بيست سال آتي، ٣٠ درصد از سوخت مورد نياز هواپيماهاي تجاري بااستفاده از نسل دوم سوخت هاي نباتي تامين خواهد شد. آقاي رمي با بيان اين که توليد سوخت جديد به معناي پايان استفاده از آروسين در صنعت هوانوردي خواهد بود، يادآور شد : در صورت استفاده از اين سوخت، نيازي به تغيير ساختار موتور هواپيماها وجود ندارد. آقاي رمي در بخش ديگري از سخنان خود با اشاره به سرمايه گذاري چند شرکت بين المللي در توليد اين سوخت گفت : اين شرکت ها، لابراتوارهاي مجهزي دارند که در اين آزمايشگاه ها بر روي امكان توليد سوخت از مواد سلولزي تحقيق مي کنند. وي يادآور شد : توليد سوخت با استفاده از مواد سلولزي نه تنها هزينه ي کمتري دارد، بلكه به دليل عدم استفاده از غلات، مانع از افزايش قيمت مواد غذايي مي شود.


منبع : KMCI

۱۳۸۷ خرداد ۳۰, پنجشنبه

Ielts & Magi

به هیچ وجه فکر نمی کردم که این سگ پاکوتاه ها اینقدر لوس و عزیز نازی و البته با وفا باشن , تا اینکه برای چند دقیقه یکیشون که اسمش مگیه اومد پیش من , اما به محض اینکه صاحبش از در خونه زد بیرون زد زیر گریه , نه اینجوری گریه می کردا , دلم کباب شد , آی اشک می ریخت , اگه بگید یه پارس کرد ! فقط گریه می کرد , هرچی میگفتم مگی زشته تو مردی , مردا که گریه نمی کنن , به خرجش نمی رفت تا اینکه باباش (صاحبش) برگشت , نمیدونید از خوشحالی چند متر بالا و پایین می پرید, تا به حال چنین سگ ٍ خوب و آرومی ندیده بودم , حرف گوش کن , ساکت و مظلوم , اما خدا نکنه کسی بخواد باباشو (صاحبشو) اذیت کنه, اونوقت اون روشو نشون میده.



فردا صبح امتحان ٍ مارک ٍ ایلتز دارم, در صورتی که نمره ی بالای 5.5 رو بیارم میتونم توی دوره ی سه ماهش برای آمادگی ٍ امتحان اصلی آماده بشم , توی این هفته یکم اسپیکینگ و لیسنینگ و مخصوصاً هندرایتینگمو تقویت کردم , الان هم دارم آخرین تالاشامو برای امتحان فردا صبح میکنم, تا ببیننم چی میشه , از همین یک شنبه امتحاناتٍ دانشگاه هم شروع میشه , و به مدت ده روز پشت سر هم امتحان دارم , تا ببینم چه گلی به سرم خواهم زد.

۱۳۸۷ خرداد ۲۹, چهارشنبه

خداحافظ دوست قدیمی

باز هم یکی دیگه از دوستان وبلاگی با دنیای مجازیه وب خداحافظی کرد ، دلیلش هم مثل همیشه کم لطفی و نسنجیده فکرکرن و حرف زدن ِ ما ، جماعت ِ فرهیخته و به اصطلاح با فرهنگ ِ ایرانی بوده ، این تصمیم دوست ِ قدیمی و تحصیل کرده ی مجازیمون به حدی جدیه که حتی از خوندن ِ وبلاگ ها هم منصرف شده ، این اولین نفر و آخرین نفری نیست که تصمیم به این کار گرفته.


ترجیح میدم اسمشو نگم فقط آرزوی موفقیت و سلامتی توی تمام مراحل زندگی براش دارم

۱۳۸۷ خرداد ۲۷, دوشنبه

24 ساعت آخر عمر


به دعوت دوست عزیزم صادق خان ِ جم که همیشه منو مورد لطف خودش قرار میده به بازیه 24 ساعت آخر عمر دعوت شدم، راستش من دلم نمیخواد بدونم که کی میمیرم ، ترجیح میدم که ندونم، چون کاری ندارم که بخوام انجام بدم ، حالا شاید بگید نمیدونم حلالیت و از این حرفا ، که فکر میکنم من دل کسیو نشکوندم یا اگرم این کارو کردم ناخاسته بوده و بلافاصله از دلش درآوردم ، این از حق الناس ، مابقیه گناه ها هم که خدا خودش گفته می بخشم ، اما اگه مطلع شدم، دلم میخواد پرواز کنم و توی اون اوج ِ هزاران پایی اونجایی که شهرها یه نقطه میشن و روی ابرها ، در آرامشِ کامل بمیرم ، اما نکته ای هم که برام خیلی مهمه عاقبت به خیر بودن ِ.
اما منم از دوستای عزیزم، نویسنده های وبلاگهای : دیوانه ها در ادارات ، روزهای توت فرنگی ، آبی خاکستری سیاه ، بادبانهای برافراشته و دل نامه دعوت میکنم که اگه به مزاقشون سازگار بود بنویسند

۱۳۸۷ خرداد ۲۵, شنبه

آقای پستچی !


پس چرا این نامه ی گیرین کارتِ من نمیاد ؟؟؟

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پ.ن : هر دفعه که این پستچی زنگ در خونه رو میزنه دلم میریزه
که نکنه نامه قبولی توی لا تری و واسم آورده، اما...
پ.ن : هنوز سه ماه دیگه وقت مونده

۱۳۸۷ خرداد ۲۲, چهارشنبه

سهراب سپهری

صدای پای آب (1):

اهل کاشانم

روزگارم بد نیست

تکه نانی دارم , خرده هوشی ,سر سوزن ذوقی.

مادری دارم بهتر از برگ درخت , دوستانی بهتر از آب روان.

و خدایی که در این نزدیکی است:

لای این شب بوها , پای آن کاج بلند.

روی آگاهی آب , روی قانون گیاه.

من مسلمانم.

قبله ام یک گل سرخ , جانمازم چشمه , مهرم نور.

دشت سجاده من , من و ضو با تپش پنجره ها میگیرم.

در نمازم جریان داره ماه , جریان دارد طیف.

سنگ از پشت نمازم پیداست:

همه ذرات نمازم متبلور شده است.

من نمازم را وقتی میخوانم که اذانش را باد , گفته باشد سر گلدسته سرو.

من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف میخوانم , پی قد قامت موج.

کعبه ام بر لب آب , کعبه ام زیر اقاقی هاست,

کعبه ام مثل نسیم, می رود باغ به باغ , می رود شهر به شهر.

حجرالاسود من روشنی باغچه است.

اهل کاشانم, پیشه ام نقاشی ست:

گاه گاهی قفسی میسازم با رنگ

می فروشم به شما تا به آواز شقایق که در آن زندانی ست

دل تنهایی تان تازه شود.

چه خیالی , چه خیالی, ...

می دانم

پرده ام بی جان است.

خوب می دانم حوض نقاشی من بی ماهی است

پ.ن : من از دوران مدرسه عاشق این شعر بودم ، اما توی کتابای درسی فقط قسمتی از این شعر هست ، متن کامل این شهر خیلی زیاده منم تصمیم گرفتم توی دو قسمت بنویسمش ، که همیشه و همه جا داشته باشمش

۱۳۸۷ خرداد ۲۰, دوشنبه

سفرنامه یا غرنامه

فرصت نشد که قبل از سفرم توی این چند روز تعطیل که دست به دست هم دادند تا مردم برای فرار از یکنواختی تعطیلات از شهر بیرون بزنند بیام و وداع کنم ، اما حالا که برگشتم میخوام تجربیات این سفر که به قول معروف خام رو پخته میکنه بنویسم ، اول از هر چیز پشت دستم رو داغ گذاشتم که دیگه توی روزای تعطیل عمومی به سفر نرم ، هم جاده ها شلوغ و هم اینکه از بیجایی و در بدری و گیر نیومدن هتل و تازه اون یه اتاق خالی هم پول خون باباشون رو گرفتن ، دوم اینکه باز به این نتیجه رسیدم که هر چی به سر مردم ما بیاد هم از گرونیو بدبختیو و اعتیادو نمیدونم هر کوفت و زهرماری حقشونه ، امیدوارم هرکی مستحقشه خدا بدترش بده ، از اینجا موضع خودمو توی این مورد علنی بیان کردم ، بعنوان مثال یه موردشو براتون میگم ، توی راه برگشتن به شیراز برای چند دقیقه توی شهرضا توقف کردیم که واسه ناهار نون بخریم ، توی همین چند دقیقه که من توی صف نون بودم یه وانت دربو داغون با زن و بچه اش میاد و از عقب به عمد و از روی حسادت میزنه به ماشین ما ، خلاصه داداشم پیاده میشه تا ببینه چه خبره ، اونم شروع میکنه به داد و بیداد ، که نمیدونم اینجا شهرضاست و ما هر کاری بخوایم میتونیم انجام بدیم و این حرفا خلاصه سرتون رو درد نیاذم داداشتمم واسه اینکه پدرم و خانواده ناراحت نشه بهش میگه برو، ولی اگه من بودم نمیتونستن خودمو کنترل کنم ، اما این ملت چه از اون شهر های بزرگش تا اون ده کوره ها و دهاتی هاش چشم ندارن ، توی هر جنبه از ماشین بگیر تا پول و علم دانش و ریخت و لباس و ... فقط یه عده محدود که خودشون یا توی رفاه هستن یا از فرهنگ خانوادگی بالایی برخوردارن این وسط مستثنی هستند ، حالا همش از بدی ها نگم ، خوب با همه سختی هایی که داشت ، کنار خانواده چند شب و چند روز رو طی کردن خیلی صفا داره ، بیشتر ِ این سفر خوش گذشت مخصوصاً وقتی اصفهان با سرکار خانم دکتر سانی ملاقات داشتم ، که شیرینی سفرم رو دوچندان کرد ، نمی خوام از ایشون خیلی تعریف کنم چون که اگه بخوام بنویسم یه صفحه فقط باید از محاسن ایشون بگم ، آخر سر هم باید بگم که دست ِ دولت ِ محترم درد نکنه که بین ماشین های تولید داخل و خارج تبعیض قائل شدند و بنزین رو گرون کردند ، به اندازه کافی غر زدم ، اگه بخوام راجب ِ این مورد هم بنویسم دیگه بد و بیراه بهم میگید ، فقط به این بسنده میکنم که خیلی از این حرکتشون زورم گرفت ، والسلام

۱۳۸۷ خرداد ۱۳, دوشنبه

ذات ایرانی یعنی گربه

دیشب داشتم با سانی چت میکردم که بحثمون رفت روی آدما , سانی گفت امروز که توی خیابون راه میرفتم به چهره آدما که توجه میکردم دیدم همشون غمگینن , ولی من شادم و دلم میخواد که مردم هم شاد باشن , این حرفش منو توی فکر برد و باعث شد که این مطلبو بنویسم که بدونم من چی بودم و چی شدم و در آینده چی خواهم شد , یکم به گذشته بر میگردم , زمانی که نوجوون بودم , یه آدم پاک , یه آدم دل نازک , حساس , مهربون , عاشق مردم , عاشق دین , خدا که طاقت دیدن آدمای مستضعف رو نداشتم , نمیتونستم ببینم که یه مرد یا زن کهن سال کار کنه یا توی صف شیر , نون یا هر چیز دیگه وایسه , اگه میدیدم یکی داره چیزی رو حمل میکنه کمکش میکردم ولو که کارم داشتم , با همه جوش میخوردم کارگر و بدبخت و بیچاره و یتیم و خلاصه قشر زیر خط فقر , همیشه کمکشون میکردم , خودمو جدا ار اونا نمیدونستم , حالا نمیخوام بگم من خیلی پولدار و مرفه بودما , همین قشر متوسط جامعه , هیچوقت دل کسی رو نشکوندم , اما حالا عوض شدم , نمی خوام اون آدم سابق باشم , درسته ذاتم اینو نمی خواد اما یه چبزایی توی طول زندگیم , ظرف چندین سال دیدم که از اون آدم پاک و ساده بدم میاد , به این مردم نباید خوبی کرد , به این مردم نباید خندید , به این مردم نباید رو داد , نباید کمک کرد , نباید تحویلشون گرفت , اگه بدبختن , بیچاره هستن حقشونه , بیخود نیست که میگن هرچی سنگه برای پای لنگه , بزار توی لجن خودشون غلط بزنن, اینا چشم ندارن یکی و بالاتر از خودشون ببین , کمکشون کنی , احترامشون بزاری , تحویلشون بگیری میگن وظیفته , این راجبه قشر متوسط و مرفع جامعه هم صدق میکنه اما خیلی کمتر , حداقل چشمشون به مالو منالت نیست , البته این تقصیر طرز تفکر جامعه هم هستا , وقتی توی فیلمامون قشر مستضعف با خداست , حق با اونه , افراد مرفه جامعه آدمای کثیف و حروم خواری هستن خوب باید هم اینجوری بشه , ایرانی جماعت گربست , بی ذات , هرچقدر هم که بهش خوبی کنه باز خنج میزنه , دندون میگیرهمیدونم نمیتونم ذاتم رو تغییر بدم , هرچقدر هم که بهم بدی کنن باز با لبخند جوابشون میدم , شاید صفت خوبی باشه اما کاش میتونستم مثل خودشون با خودشون رفتار کنم ...

۱۳۸۷ خرداد ۹, پنجشنبه

بازم خرداد شد

قبل از هر چیز میخوام یه تشکر نون و آب دار از همتون بکنم که تواین مدت که نبودم احوالم رو پرسیدید , ببخشید که کم بهتون سر زدم اما هر وقت که میتونستم پستاتون رو میخونم ولو که کامنت نمیذاشتم , اما بدتریم ماه برای دانشجو ها خردادماه ِ آخه لنگ در هوایی نمیدونی امتحان داری کلاس داری خوابت کیه تفریحت کیه خلاصه به اصطلاح عامیانه ... پیچک میگیری , از وقتی که فهمیدم یه ترم دیگه بیخود به خاطر چند واحد باید توی این دانشگاه بمونم انگیزه ام واسه درس خوندن کم شد , چون فرقی نمیکنه که درسی رو حذف کنم , هرطور بود میانترما رو رد کردم رفت ، دیگه کلاسا رو به طور غیر رسمی تعطیل کردم ، هوا هم به طرز وحشتناکی گرم شده و من هم که از گرما و تابستون بخاطر هوای گرمش متنفر , نمیدونم تا روزی سه چهار بار رفتن حمام مجازه یا واسه آدم حرف در میارن , راستی دوتا چیز توی خودم کشف کردم , یکیش اینه که وقتی صورتم رو هر روز شیو میکنم یه عالمه روحیه میگیرم , همینطور وقتی شبا میرم باشگاه , توی این مدت که نتونستم برم بدجوری اوضاع روحیم بهم ریخته بود تنها وقتی انرژی میگرفتم که یه هواپیما از بالا سرم رد می شد و منم هم تا اونجایی که چشمم راه میداد نگاش میکردم .

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه

دو بازی

هر دفعه که میبینم به یه بازی جدید وبلاگی دعوت شدم خیلی هیجان زده میشم, از همون لحظه توی فکر میرم که چی بنویسم , اما بعضی بازی ها واقعاً سخته مثلاً اون نامه ای که باید به آینده بنویسم , با وجود اینکه خیلی وقت پیش از طرف صادق خان جم دعوت شدم و خیلی هم بهش فکر کردم اما واقعاً حرف ِ جدیدی برای گفتن ندارم , آخه هرچی میخواستم بگم دیدم یکی دیگه گفته , این دفعه باز از طرف دوست خوبم آقا صادق به بازی هله هوله دعوت شدم و همینطور از طرف خانم دکتر ثمین که همیشه به من لطف دازن به بازیه جمله

حالا میریم سر اصل مطلب یعنی بازی ها :

توی دوره های مختلف ذاعقه (املاش رو نمیدونم) من عوض شده و میشه اینطور بگم از هر چیزی که یه روزی متنفر بودم یه روزی عاشقش شدم , مثلن یه روزی از زیتون خیلی بدم میومد به حدی که میخواستم بالا بیارم اما حالا اگه زیتون ببینم امونش نمیدم , یا از انبه وای نگو حالم به هم میخورد اما حالا عاشقشم , هله هوله خور نیستم اما هر روز که میرم دانشگاه از کافی شاپ دانشگاه یه چیزی میخرم , بیشتر آبکی میخورم تا چیپس و پفک و این چیزا , و میونم با شیرینی جان خوبه تا ترشی جات اما بازی خانم دکتر :

توی چشم کسانی که پرواز را نمی فهمند هر چقدر بیشتر اوج بگیری کوچکتر مینمایی

حالا دعوت شده گان :

نکته : به هر دو بازی دعوت میشید هرکدومشون رو که تا حالا انجام ندادید بنویسید :

صادق خان جم , مهندس جوزف , خانم دکتر ثمین , کورال خانم همیشه آبی , هاله و مریم خانم از اداره ی دیوونه خونه , مهدنس آینده ایلیا برج ساز , جامپر عزیز عکاس , یاس هنرمند , نسیم دختر بابا , گل نیلوفر

پ. ن: چون دو تا بازی بود ده نفر دعوت شدند , بعلت محدودیت در دعوت کردن از بقیه دوستان عذرخواهی میکنم بازی بعدی از بقیه دوستان هم دعوت میشه

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۴, شنبه

اردیبهشت ِ شیراز

جمعه شبا تا میام توی رختخواب یا همون بهشت خودمون, میبینم که ساعت دو شده , صبح شنبه ها هم که باید شش از خواب بیدار شم و یه هفته ی خوب و پر از درس و کار داشته باشم , اما امان از تنبلی و خواب صبح , وقتی ساعت شش میشه و آلارم موبایلم شروع به زنگ زدن میکنه باورم نمیشه به این زودی صبح شده , یه چشمی نگاه به ساعت میندازم یکم بد و بیراه میگم به خودم که واحد قطح بود اول صبحی این درس برداشتی ! خلاصه با حسرت پا میشم , یه آب به دست و صورتم میزنم تا بفهمم صبح شده و از خونه میام بیرون , هر هفته توی مسیرم تا سرویس دانشگاه اول یه دانش آموز دوچرخه سوارو میبینم که کیفشو انداخته روی کولش, داره تند تند پا میزنه تا دیر به مدرسش نرسه یکم جلو تر یه دختر کوچولو که هنوز خوابه و بزور مامانش دم در وایساده و با سرار ٍ مامانش داره یه لقمه صبحونه میخوره از اینا که رد میشم سر کوچه یه دختر خانم دبیرستانی منتظر سرویس مدرسش که یه سمند ٍ و با یه لبخند, که شاید منظورش اینه تو دیگه چرا این موقع صبح شال و کلاه کردی اونم فقط شنبه ها ؟؟؟ آخر سر هم وقتی میخوام از کوچه وارد خیابون بشم دو تا خانم میانسال با کفشای کتونی که از پیاده روی صبحگاهی دارند برمیگردن خونه , خلاصه اینجوری هفته من شروع میشه , هر هفته بدون هیچگونه جابجایی در وقایع گفته شده , اما امروز دانشگاه خیلی خلوت بود آخه دانشجوها امروز با ر هبر دیدار داشتن , یه چند تا عکس گرفتم که ببینید ما توی چه گلزاری مشغول به کسب علم و دانشیم , واقعاَ شیراز هست و اردیبهشتش , هوایی مطلوب با یه نسیم خنک و بوی خوش گل محمدی و یاس و نسترن , از اون طرف هم بلبل ها عاشقونه آواز میخونن , باید یه نفس عمیق کشید و از زندگی لذت برد

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۳, جمعه

بچه داری یا جوشکاری !!!

باز یه استاد زن دیگه , این یکی استاد کارگاه , فکرشو بکنید کارای سخت و سنگین کارگاهی مثل جوشکاری ریخته گری , تراشکاری و ... رو یه خانم انجام بده , بنظرتون چطور اخلاقی میتونه داشته باشه ؟ یه زن بسیار خوش مشرب , باحال , با استیل , مهربون و از طرفی با این ابزار آلات خشن و خطرناک کنار میاد الکی نیست بابام هرجا که میشینه میگه این کاپیتان من بلد نیست یه پیچ باز کنه , یعنی مهندس مکانیک هم هست , خوب بهش حق میدم , درسته یه سری کارای فنی رو میتونم انجام بدم اما هنوز خیلی کمه , بهمین خاطر تصمیم دارم سطح علمی و عملی کارای فنیمو بالا ببرم , توی کارگاه جوشکاری که تا حالا در حد بسیار خوبی موفق بودم و جوشهای کم نظیری در حد دانشجویی دادم , خودمونیما این قدیمی ها همه فن حریف بودن, حالا نسل به نسل جوونا دارن ...

پ.ن : وقتی یه زن میبینید که مثلاَ راننده کامیونه , یا داره جوشکاری یا فرزکاری میکنه , یا در کل کارای خاص آقایون رو انجام میده چه حسی بهتون دس میده ؟ خیلی جالبه نه ؟

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

امتحان ، ماه واره ، گرما

پریروز امتحان بییپ با خانم دکتربییپ داشتم ، اگه یادتون باشه من خیلی با قضیه ی استاد زن موافق نبودم و البته هم نیستم ، اما ایشون واقعن یه نمونه بارز از شخصیت علم سواد و انسانیته ، درسته صدم نمره هم کمکی نمیکنه اما درسشوخوب میده امتحانشم از مطالبیه که گفته، خلاصه کولاک نوشتم و جزء معدود امتحاناتی بود که تقلب نکردم ، امروزم که نصف بیشترشو خواب بودم ، در کل این روزا کارم شده خواب و دانشگاه و باشگاه ، راستی یه ماه واره هم نصب کردم اما واسه اینکه از جنبه علمی به این قضیه نگاه میکنم فعلاً سمت عربسته که انصافن عجب برنامه های مفیدی داره مخصوصن واسه کسایی که میخوان لیسنینگ زبانشون قوی شه ، بگذریم الان دلیلی که باعث شد آپ کنم گرم شدن ِ هواست ، آخه حدود یک ساعت میشد که توی رختخواب بودم اما امان از گرما ، مگه میزاره بخوابی ، باز داره تابستون میاد ، حالا زمستونو میشه یه چیزی پوشید اما تابستون ل.خت هم بشی باز تاثیری نداره ، همین دیگه ، ببخشید هم که اینقدر پراکنده نوشتم.
پ.ن: کسایی که انور آب هستند خیلی از گرونی میوه مینالند ، میگن ما مجبوریم مثلن یه دونه سیب بخریم یا یه قاچ هندونه و از این حرفا ، بابا میگفت رفتم سیب خریدم دونه ای 600 تومن !!! از همین سیبای وارداتی ، بزنم به تخته اینجا هم داره واسه خودش اونور آب میشه ها !!!

۱۳۸۷ اردیبهشت ۷, شنبه

آلزایمر موقتی

بعدازظهری دلم هوای آرشیو وبلاگم کرد ، یه مقدار از آرشیو مربوط میشه به زمانی که توی پرشین بلاگ مینوشتم ، خواستم بخونم دیدم که ریخته بهم گفتم بزار بعد از یکسال و اندی برم و درستش کنم ، صفحه اصلی پرشین بلاگ رو باز کردم شناسه کاربری و نوشتم وقتی نوبت به پسوورد شد ، یهو هنگ کردم ، هرچی فکر میکردم یادم نمیومد ، خلاصه روی گزینه شناسه و پسوورد خود را فراموش کردم کلیک کردم اما اون سوالی که توی ثبت کردن وبلاگ برای همیچین مواقعی جواب داده بودم رو هم فراموش کرده بودم ، رفتم سراغ ایمیلم هرچی گشتم ایمیلی از پرشین بلاگ نبود ، خیلی کلافه شده بودم ، بعد از حدود دوساعت کلنجار رفتن دیگه نا امید شده بودم خواستم از اینترنت بیام بیرون که یهو دینگ پسورردم یادم اومد ، گرفتم که در نا امیدی ، بسی امید است

۱۳۸۷ اردیبهشت ۳, سه‌شنبه

خدمت مقدس سربازی

امروزی رو که پشت سر گذاشتم همش داشتم به سال دیگه همچین روزی فکر میکردم ، میدونید سال دیگه همچین روزی چه خبره ؟ احتمال نود وچند درصد چنین روزی یعنی دوم اردیبهشت هزار و سیصد و هشتاد و هشت به خدمت اعزام میشم ، البته اگه چرخ زمونه یاری کنه و نفسی هنوز باقی مونده باشه ، نمیدونم که خوبه که یه پسر دو سال از عمرشو بره سربازی یا نه ! ولی خیلی نگرانش نیستم گذاشتم دست تغدیر ، شاید معاف شدم ، شایدم یه منظقه دور افتاده که نمیدونم عرب چی میندازه بیفتم ، خلاصه بستگی به خدا و همینطور بندگان شایسته خدا داره ، همین دیگه...
پ.ن : امروز توی راه دانشگاه داشتم رادیو گوش میدادم که این جمله رو گفت و خیلی هیجان زده شدم :
همین الان یه نفس عمیق بکشید و با صدای بلند بیرون بدید واز زندگیتون لذت ببرید

۱۳۸۷ فروردین ۳۰, جمعه

پیاده روی با موزیک

یه مدته که پیاده روی رو به ماشین سواری ترجیح میدم, مخصوصا وقتی که موسیقی هم گوش میدم , دیگه مسافت برام معنی نمیده , تا حالا شده وقتی توی پیاده رو راه میری به چهره ی راننده ها توجه کنی ؟ یکی عجله داره که برسه , یکی دو دستی فرمونو چسبیده که تصادف نکنه , یکی داره ذاغ سیاه ملتو چوب میزنه , یکی داره با کناریش بحث میکنه , یکی هم غرق فکره , راستی فکر , چیزیه که همه ما درگیرشیم حالا یکم بالا و پایین داره , توی برسی هایی که کردم حداقل نصف ی از جوونا علاقه دارن مهاجرت کنن یه سری با انگیزه و علت و یه سری همینجوری و سر سری , دسته دوم که هیچ , اما باز دسته اول قابل تعمق و برسیه , اونا هم هرکدوم دنبال یه موضوعی هستن , که مهمترینش رسیدن با آرامش ٍ اعصاب و امنیت ٍ خاطر ! راستی امنیت ! دیروز به طور رسمی اعلام شد که حادثه حسینیه سیدالشهدا بمب گذاری نبوده , حالا این انفجار چی بوده و از کجا پیش اومده و هزار تا سوال دیگه ؛ که ... چی میگن , حافظه انسان خیلی ضعیفه , این هم همچون آن و آنها نیز بگذرد؛ تا حالا به این فکر کردی چرا به فرودگاه نمیگن پروازگاه ؟ یا به پایانه مسافربری نمیگن آغازگاه ؟ یا به دانشگاه نمیگن ... بی خیال ؛ هر دم از این باغ بری میرسد , تازه تر از تازه تری میرسد

۱۳۸۷ فروردین ۲۵, یکشنبه

انفجار در حسینیه سید الشهداء شیراز (انجوی)

تصاویری از تجمع مردم بعد از وقوع انفجار
چند ساعت پیش غروب شنبه بیست و چهارم فروردین ماه با خبر شدم که در حسینیه سیدالشهداء شیراز وابسته به کانون رهپویان وصال ، انفجاری رخ داده ، خودم رو زود رسوندم اونجا، نزدیک به چند هزار نفر جمع شده بودند و متاسفانه باعث کند شدن در عملیات کمک رسانی به مجروحان این حادثه بودند ، طبق آخرین خبرها این انفجار در قسمت برادران این حسینیه به وقوع پیوسته و هنوز آماری رسمی از تلفات این سانحه دلخراش اعلام نشده ، به گفته ی عزیزی فرماندار شیراز به مرکز صدا و سیمای فارس علت وقوع این انفجار در دست برسیه اما از شواهد امر پیداست به علت برگزار شدن نمایشگاه نظامی در این مکان امکان می ره عملیات تروریستی و بمب گذاری نبوده باشه
ساعت 9 صبح یکشنبه ، اضافه شد :
طبق آخرین آماری رسمی که توسط دکتر ایمانی رئیس علوم پزشکی شیراز به صدای فارس اعلام شد جمعا 170 نفر مجروح در این سانحه دلخراش به بیمارستان های شیراز منتقل شدند که 60 نفر از آنها تا این لحظه مرخص شده و متاسفانه 10 نفر از همشهریامون از بین رفتند

۱۳۸۷ فروردین ۲۳, جمعه

درب منزل

تابلوی ورودی سوئت من

۱۳۸۷ فروردین ۲۲, پنجشنبه

بهار نارنج

امسال اولین سالیه که دارم بوی بهار نارنج رو با تمام وجودم حس میکنم , نمیدونم چرا سالای پیش این حسو نداشتم , یه چیزی توی مایه های مستی , یه حس خوشایند ِ که هر چی عمیقتر نفس میکشم انگار که بیشتر به ذره ذرات وجودم مبچسبه , هر شب توی راه باشگاه یه قسمت از مسیرم از وسط درختهای نارنج رد میشم , برای چند لحظه به یه دنیای دیگه سفر میکنم , الکی نیست شیرازو به نام شهر بهار نارنج میشناسن , اکثر خونه های حیاط دار شیراز یکی دو تایی درخت نارنج دارن
پنج شنبه 21 فروردین ماه 87

۱۳۸۷ فروردین ۱۹, دوشنبه

جگرکی

بعد از یه روز سخت، بری باشگاه ، یه عالمه زور بزنی ، بعدش دسته جمعی بری جگرکی کاخ نور ، ده سیخ جگر ، ده سیخ قلوه ، ده سیخ خوشگوشت با ماست موسیر و پیاز و نون داغ ، خستگیو از تنت میبره بیرون، یه سیخش به صد تا پیتزا و همبر و کلاً فست فوود میرزه

۱۳۸۷ فروردین ۱۷, شنبه

13 بدر

امروز هفدهم ِ ولی میخوام عکسای سیزدهم فروردین امسال که جای همتون خالی خیلی هم خوش گذشت رو آپ کنم ، اولش قرار نبود بریم اما بعد که رفتیم خیلی فاز داد یکی از بهترین سیزده بدرهایی بود که تا به حال رفته بودم ، خیلی حرف نزنم عکسا رو اتچ کنم



اینجا محل اتراقمونه کاملن طبیعت دوست و نچرال

اینم شاهد و گواه بر اون ، یه عقاب خطرناک

فضولی ممنوع

پ.ن : سیزده نحسی داره ، باور کنید

۱۳۸۷ فروردین ۱۲, دوشنبه

مونس


۱۳۸۷ فروردین ۱۰, شنبه

روزی با J.O.Z.E.P.H

ساعت ده روز پنج شنبه نهم فروردین یعنی همین 2 روز پیش با صدای اس ام اس موبایلم از خواب بیدار شدم ، یه چشمی به صفحه موبایلم نگاه کردم دیدمJozeph هستش، یهو از خواب پریدم ، آخه قرار شده بود ساعت هشت تا نه برم دنبالش که بیاد پیشم ، خلاصه بهش زنگ زدم و قرار گذاشتیم ، وقتی اومد خونه مثل پارسال با سوغاتی اومده بود یه جعبه شیرینی یزدی و دو تا دی وی دی فیلم ، جاتون خالی شروع کردیم به حرف زدن از اینور و اونور تا نهار رو با هم ناگت مرغ خوردیم ، البته اولش گفت من از انواع گوشت خوشم نمیاد اما از ناگت مرغ خیلی استقبال کرد حالا یا تعارف می کرد یا شایدم واقعاً خوشش اومده بود
اینم نمکدون من که کیسه ای ِ و همون سوغاتی jozeph که الان اسمشو فراموش کردم :
اینم سفره نهار که کاغذیه و تریپ دانشجوییه :
بعدازظهر با هم رفتیم باغ ارم ، چند تا عکس هم گرفتیم ، توی یه حرکت قدرتی
jozeph تصمیم گرفت که این بوته عظیم الجسه شمشاد رو از زمین در بیاره :
توی راه برگشت هم به سری به سمبوسه های فلکه گاز زدیم :
جای همتون خالی خیلی خوش گذشت ، اگه میخوایید بدونید که jozeph چطور پسریه باید بگم : اکتیو ، شاد ، خلاق ، باحال ، خوش رو ، خوشتیپ ، خوش برخورد و ...
بقول jozeph امسال با قهوه ازش پذیرایی نکردم اما مثل پارسال به من خیلی خوش گذشت امیدوارم هرسال ببینمش
پ.ن : تمامی عکس های این پست با دوربین jozeph گرفته شده
پ.ن 2 : یادم رفت بگم ما ششم از کیش برگشتیم ، سفر کوتاه و شیرینی بود ، اما کیش ارزش نداره با ماشین رفت آخه خیلی بی برنامگی و بی نظمیه برای انتقال ماشین از بندر آفتاب به جزیره ی همیشه زیبای کیش
پ.ن 3 : از کورال عزیز هم تشکر میکنم بابت یادآوری کردن اسم باقلوا و قطاب

۱۳۸۷ فروردین ۱, پنجشنبه

عید 87 هم رسید

میگن لحظه سال تحویل هرکجا که باشی و هر کاری که بکنی و هر نیتی که داشته باشی تا آخر همون سال توی اون فاز و موود میمونی ! منم امسال لحظه سال تحویل توی صف بودم حالا چه صفی ؟ حدس بزنید ! اصلاً بنظرتون الان کجا هستم ؟ من الان جزیره کیشم ! بازم کیش کمتر از دوماه ! حالا اون صف چی بود ؟ اون صف بندر آفتاب برای سوار شدن به کشتی با ماشین ! پس اینجوری اگه باشه تا آخر امسال توی صف خواهم بود ، به هر حال هرجا که هستید توی هر موقعیتی عید زیبای نوروز رو بهتون تبریک میگم و بهترین ها رو براتون آرزو دارم ، جاتونم خیلی خالیه هنوز هوا گرم نشده ، البته آرامشی که سفر قبلی توی این جزیره سبز بود الان نیست چون خیلی شلوغه ، اما به هر حال از هیاهو و جنجال داخل کشور خیلی بهتره
پ.ن : یه سورپرایز سانی هم کیشه

۱۳۸۶ اسفند ۲۴, جمعه

ترانه بازی

به نظر من کار کردن با درس خوندن بصورت همزمان کار خيلي سختيه, تازه ميفهمم چرا بعضي از دوستاي وبلاگي که شاغلن و درس هم ميخونن هر از چند وقت يه بار آپ ميکنن , بگذريم حدود دو هفتهي پيش به بازي دعوت شدم که تا امروز وقت نکردم انجامش بدم اول از دعوت کننده ها که صادق خان جم و کورال جان باشن عذرخواهي ميکنم دوم اسم آهنگ يا ترانه سراي بعضي ازاونا رو نميدونستم اگه شما ميدونيد بگيد که اضافه کنم, سوم از ميون صدها آهنگ مورد علاقه من که باهاشون زندگي ميکنم اين هفت تا رو به صورت رندم درآوردم, چهارم از خانم معلم ساني که توي سال تحصيلي گذشته غلط هاي املايي من رو گرفت عذرخواهيم ميکنم من درست بشو نيستم، اما ميريم سر اصل مطلب يعني بازي ترانه ها:
1- معين
همه رفتند کسي دورو برم نيست چنين بي کس شدن در باورم نيست, اگر اين آخراي عاقبت بود که جز افسوس هوايي در سرم نيست
2- معين / طلوع
پس از آن غروب رفتن اولين طلوع من باش من رسيدم رو به آخر تو بيا شروع من باش
3- ابي / عطرتو
همين امشب فقط امشب فقط هم بغض من باش همين امشب فقط فقل اين زندون تن باش
4- ابي و گوگوش
کمکم کن کمکم کن نزار اينجا بمونم تا بپوسم کمکم کن کمکم کن نزار اينجا لب مرگو ببوسم
5- فرهاد / سقف
تو فکر يه سقفم يه سقف بي روزن يه سقف پا برجا محکم تر از آهن
6- احسان خواجه اميري / سلام آخر
سلام اي غروب غريبانه ي دل, سلام اي طلوع سحرگاه رفتن, سلام اي غم لحظه هاي جدايي , خدا حافظ اي شعر شبهاي روشن
7Guns`N Roses / Don`t cry
Talk to me softlyThere is something in your eyesDon't hang your head in sorrowAnd please don't cryI know how you feel inside I'veI've been there beforeSomethin is changin' inside youAnd don't you know

به سرم يادگار بايد چند نفر رو دعوت کنم ، از نويسنده هاي وبلاگ مي ، ديوانه ها در ادارات ، من و بابام ، از دل تا قلم ، روزهاي توت فرنگي، بادبانهای برافراشته و جامپر دعوت ميکنم که سايشون رو بر سر اين وبلاگ مستدام بدارند، البته دوستای دیگه هم بودند که به علت محدودیت در دعوت کردن نتونستم اسمشونو بیارم ، در صورت تمایل خوشحال میشم که بنویسید

۱۳۸۶ اسفند ۱۱, شنبه

S O S

این ترم درسی به عنوان طراحی اجزا یک دارم که نصف کتاب Shigley`s Mechanical Engineering Design درس داده میشه ، هرچی که توی اینترنت گشتم نتونستم فایل پی دی افش رو پیدا کنم ، ولی حل المسائلش بود ، خلاصه از دوستان خواهش میکنم اگه رفرنس یا جایی رو میشناسید که میشه کتاب دانلود کرد لطف کنید یه خبر هم به من بدید البته با سرچ کردن اسم این کتاب یه عالمه لینک ردیف میکنه حتی وقتی هم رفتم واسه دانلود همه چی کامل بود اما یه قول معروف سرپل خر بگیرون متوجه میشی که فایل کتاب به علل مختلف از جمله قانون کپی رایت موجود نیست ، یه نکته هم اینجاست که کتاب اورجینال 176.9 دلاره اما همون کتاب توی ایران به قیمت 22 هزار تومن چاپ شده ، همین 22 هزار تومن هم زیاده چون که ناشرش هیچ هزینه ای بابت نوشتن کتاب به نویسنده یا ناشر اصلی کتاب پرداخت نکرده و فقط پول چاپشه که خیلی گرونه
خلاصه هزار در دنیا و ده هزار در آخرت هدیه من به کمک کننده هست


Dear friend
I`m looking for Shigley`s Mechanical Engineering Design 8 edition
If you have or you know a link for download it tell me
Thanks

۱۳۸۶ اسفند ۱۰, جمعه

بوی عیدی

شما هم بوی بهار رو حس میکنید ؟ بوی خاک ِ آب خورده ! بوی گُل که بیشترش بوی کود حیوانیه ! بوی آفتاب ! اینجا که داره خودشو نشون میده ، یه سوال ، اگه یه روز ندونی که تعطیله بعد نگاه آسمون کنی و یه نفس عمیق بکشی میفهمی که اون روز یه تفاوتی با روزای دیگه داره ، چرا ؟
راستی عید امسال برنامه واسه مسافرت ندارید ؟ ما که شاید بریم سمت دریا ، کاش امکانش بود که کنار ساحل لباساتو در بیاری حمام آفتاب بگیری ! نگید میشه چون کار نشد نداره ولی تک و تنها وسط یه عالمه زن و مرد بخوابی روی شنای ساحل اونم واسه گرفتن حمام آفتاب ! چیه ؟
بدلیل مشکلی که واسه بابا پیش اومد فعلاً سفر هوایی امکان پذیر نیست.
پ.ن : این روزا حس و هوای باغبونیه ...

۱۳۸۶ اسفند ۵, یکشنبه

بیمارستان ؛ حلقه سبز ؛ دانشگاه

دکتر : خوب موقعی آوردینش بیمارستان, باپذیرش هماهنگی های لازم برای بستری شدنشون توی سی سی یو انجام بدید ! من : آقای دکتر یعنی امشب باید پدرم بیمارستان بمونه ؟ دکتر : امشب با یه چند شب دیگه ما میزبانشون هستیم ! شما هم تشریف ببرید خونه چون نمیتونید توی اتاق سی سی یو برید ! این مکالمه من با دکتر بابا بود که چهار شنبه شب بخاطر درد شدید در قفسه سینه بابام و با اسرار من به بیمارستان قلب بردیمش , البته دیروز یعنی شنبه از بیمارستان مرخص شد , توی این چند روز هم سرم شلوغ بود هم ناراحت هم اینکه اصلاَ حوصله روشن کردن لپ تابم رو نداشتم , طبق آنژیوگرافی که انجام دادن یه چند تا از رگهای بابا از صد درصد تا شست درصد گرفته اما به دلیل اینکه شش سال پیش عمل قلب کرده بود (باز هم به همین دلیل گرفتگی عروق) ترجیح دادند که عمل نکنند و با دارو درصدد معالجه بر بیان , هفتاد درصد گرفتگی عروق قلبی توی کشور ما بخاطر استرسه و سی درصد سیگار و چربی و مشروباتِ الکلی , پدر من نه اهل سیگاره نه غذای چرب و نه مشروباتِ الکلی ولی این استرس و فشار های زندگی باعث گرفتگی عروقش شد


توی چند هفته ی گذشته فیلم حلقه سبز با کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا و بازیگری حمید فرخ نژاد و سیما تیرانداز از شبکه سه سیما پخش میشد ,‌ولی با وجود تبلیغات زیاد با استقبال کم بینندگان مواجه شد ولی من یه پایه ثابت این فیلم بودم شاید دلیل اینکه مردم خیلی از این فیلم خوششون نمیومد وجود محیط بیمارستان و خون و اتاق عمل بود , حق هم دارند چون توی زندگی روزمره شون خیلی با این مسائل روبرو هستند که دیگه اعصاب دیدن این مناظر روی توی تلوزیون ندارند , اما حاتمی کیا باز هم کارشو به نحو احسن انجام داد ولی از شانس و اغبالش مردم از این ساخته ش استقبال نکردند البته بنظر من فیلمهای حاتمی کیا مخاطب خاص خودشو داره




ترم جدید دانشگاه ما از دیروز شروع شد یعنی با تاخیر ده پانزده روزه , این هفته هم که تق و لقه تا هفته ی دیگه که حذف و اضافه داریم و هفته ی بعدش تعطیلات عید ! پس علناً از نیمه دوم فروردین ترم شروع میشه تا اواسط خرداد ماه که یعنی فقط دوماه ! طی این دو ماه من و امثال من بیست واحد از دروس تخصصی رو باید یاد بگیریم آیا ممکنه ؟



فکر نمیکنم