مثل اینکه این بلاگر سر لج با من داره ، بازم باز نمیشه !!! مجبور شدم با ف. یل ت شک.ن وارد بشم ، فکر کنم مشکل از خود گوگلی هاست که نمی خوان این بلاگر توی ایران باز شه ! اگه اینجوری ادامه داشته باشه مجبور میشم اسباب کشی کنم.
.
اما یه ضرب المثل هست که میگه " مهر زدم مروارید شد" یعنی همینجوری یه چیزی میگی و پیش میاد ، من گفتم هرچی کمبود و ایراد که میتونه وجود داشته باشه روی پرونده دانشگاه منه ، مثل اینکه واقعن هم همینطور شده ، دیگه خسته شدم از بس که دنبالش دویدم ، هر روز یه چیزی میخوان ، اون پولی بود که قرار بود دولت به عنوان تخفیف به دانشجو ها بده ، اما پرداخت نکرده بود ، چند روز پیش توی اخبار رادیو شنیدم که دولت پرداخت کرده ، اما وقتی به مسئول امور مالی ، که یه آدم بداخلاق و بی ادبی هست گفتم ، با یه لحن زشت گفت نخیر نیست ، برو بخشنامه بیار ، حالا من کجا بخشنامه پیدا کنم ، در هر صورت باز هم خوشحالم که اولن درسم تموم شد ، دومن میخوام بزارم و از اینجا برم ، بقول گفتنی این هم بگذرد
.
سحر خیز شدم ، آرمان "یکی از دوستای قدیمی" میاد دنبالم میریم بولوار چمران ورزش ، بعدشم صبحونه آش یا حلیم میزنیم ، بعدازظهر ها هم میرم باشگاه پرورش اندام
.
آخر این کتاب قدرت دعای خانم کاترین پوندر هم گیرم اومد ، خیلی جالبه ، پیشنهاد میدم بخونید