...............
براي آنان که مفهوم پرواز را نمي فهمند، هر چه بيشتر اوج بگيري کوچکتر مي شوي.

۱۳۸۷ بهمن ۸, سه‌شنبه

سوء استفاده از یه خلبان

از اوجایی که میدونند من عاشق پرواز و هواپیما و فرودگاهم بهم تماس گرفتن و از خواب بیدارم کردن که پرواز ما ساعت سه نصف شب میرسه فراموش نکنی بیای دنبالمون !!!
درسته من عاشق فرودگاه رفتنم اما اصلاً از شغل مسافرکشی و تاکسی دربست شدن ، خوشم نمیاد

۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

مهندس شدم رفت !

از امروز کاپیتان مهندس شد !!!
امتحاناتم تموم شد خیلی بهتر از اونی که فکر میکردم شد ، انشالله نمراتم هم همینجوری بشه ! خلاصه حالا که استرس امتحانا تموم شده، اما استرس ِ نمراتش مونده ، از این به بعد منم به جمع مهندسان بیکار می پیوندم، اولین فرصت که پیش بیاد کیف کولی با لنسر ماهی گیریمو برداشتم پیش به سوی جزیره ی همیشه سبز ِ کیش!
توچه نوشت :
تا حالا توجه کردید که اسم خودرو اشتباهه ؟ آخه خودرو یعنی وسیله ای که خودش حرکت میکنه اما ماشینی که ما بهش خودرو میگیم تا کسی به نام راننده نباشه که حرکت نمیکنه ؟! پس نتیجه میگیریم که خوردو واژه درستی نیست ، اگه میزاشتن دگررو بهتر بود!!!
پ.ن : وقتی درست تموم بشه کاری هم نداشته باشی به همین چیزا فکر میکنی دیگه.

۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه

بازگشت ِ سانی

فافا کوچولوی شیرین ِ بلاگستان ِ فارسی از خانه ی جدیدش شروع به نوشتن کرد.

۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه

شلغم


اومدم بگم هوا خیلی سرد شده ، منم چند تا شلغم از خونه مامان کش رفتم، بار گذاشتم، منتظرم آماده بشه با نمک و فلفل سیاه بزنم توی رگ، نمیدونید چه بویی پیچیده ! آدم به زندگی امیدوار میشه.


پ.ن : یکی نیست بگه آخه کاپیتان آپ میکنی که بگی شلغم میخوای بخوری !!!
بی ربط نوشت : 12روز دیگه تمام ، اما چه تمامی ؟ معلوم نیست چه گندی بالا بیاد.

بازم عصر جمعه ی دلگیر


صدای قول قول ِ قهوه جوشم رو دوس دارم ، توی این هوای سرد با شبای دراز، توی این سکوت ِ زمستان ، توی این خستگی روزگار ، توی این رنگ پریدگی ِ مردم ، توی این شهر خاکستری، راستی یادتونه گفتم ماه واره ام رو سمت عربا گذاشتم چون برنامه هاش مفیده ؟ حالا به سمت اروپاییها تغییر جهتش دادم ، دیگه داشتم از دستشون خسته میشدم، انگار نه انگار که یه عده از هم زبوناشون دارن نابود میشن ، اگه بگی یکم به روی مبارکشون بیارن ، بازم مرام و معرفت ِ این اروپایی های موزی که باز یه تکونی به خودشون دادن.

فقط 16 روز دیگه


هر سال همچین موقع هایی همون خره هست که معرف حضورتون ِ توی گل گیر میکنه.



پ.ن 1: یکی خدا میدونه یکی کسایی که مکانیک خوندند ، درسی که بشه بگی خوب این درس دیگه آسونه توی این رشته وجود نداره
پ.ن 2: معلوم نیست توی این 16 روز باقی مونده چه به سر من میاد.

۱۳۸۷ دی ۱۶, دوشنبه

این مدت که گذشت

من نمی دونم چرا این بلاگر نه از توی خونه و نه از کافی نت باز نمیشه !!! جالبه که با قی التر شکننده وارد میشه ! اما با سرعت بسیار پایین ، این مدت میخواستم چند پست آپ کنم که نشد.

1- نوزده روز دیگه از اون روزشمار ِ پایان دوره تحصیلاتم باقی مونده (خیلی خوشحالم)
2- یکی از آشنایان ِ دور که خیلی دوسش داشتیم و مرد ِ بسیار خوبی بود به علت بیماری کبدی و نرسیدن کبد جایگزین بهش چند روز پیش بار سفر روبست ، خیلی ناراحت کننده بود ، بنده خدا چهار بار بهش اعلام شده که آماده گرفتن کبدشو ، تا در اتاق عمل با اون همه استرس هم رفت ، اما هر دفعه به دلیلی برگشت خورد ، جالبه اون بار آخر که آماده رفتن به اتاق عمل میشده دیده که یه پسر جوون هم منتظره و حال مساعدی نداره ، تصمیم میگیره که اون کبدی که قرار بوده به ایشون بدن رو به اون پسره پیوند بزنن.
3- بازار ِ گرفتن ِ پذیرش ار دانشگاه های مختلف هم داغه ، هر روز مقصد عوض میشه ، تا ببینم آخر به کدام نا کجا آباد خواهم رفت.
4- همین روزا هم یه سال دیگه به عرصه وبلاگ نویسی من و البته کاپیتانی بدون هواپیما اضافه میشه ،اما یادآور گذر عمره
5- راستی از چند روز پیش یکی دیگه هم به آتش پاره ها که در واقع عموش میشم اضافه شد، در مجموع عمو و دایی بخوام حساب کنم 7 تا پسر و یه دختر