...............
براي آنان که مفهوم پرواز را نمي فهمند، هر چه بيشتر اوج بگيري کوچکتر مي شوي.

۱۳۸۶ آبان ۲۸, دوشنبه

این خراب شده

هر موقع که به بخش آموزش دانشگاه میرم باید اعصابم گه مرغی بشه و برگردم ؛ امروز میخواستم یه چک لیست واسه تخفیف شهریه بگیرم که اول رفتم قسمت صادر کننده اشتغال به تحصیل ، اونجا گفتن برو امور مالی ، رفتم امور مالی گفتن برو از آموزش بگیر ، رفتم آموزش که مسئول رشته ی ما یه پیر دختر زشت اک.پیریه ، هنوز بهش نگفتم میگه وظیفه ی من نیست ، بهش میگم پس وظیفه ی کیه ؟ میگه من کارای واجب تری دارم ، برو اونی که اول ترم گرفتی ازش کپی بگیر ، بهش میگم به خاطر یه پیرینت برگردم خونه ؟ اونم چی اونطرف شهر ؟ با لحن بسیار زشتی میگه به من ربطی نداره مشکل خودته ، منم گفتم مشکل شما اینه که فکر میکنید حالا پست و سمتی بهتون دادند تا آخر عمر داریتش و دانشجوها هم از پشت کوه اومدند ، خیلی ناراحت شدم و از اتاقش زدم بیرون رفتم سراغ مدیر آموزش دانشگاه ، جریان رو بهش گفتم ، گفت خودتو ناراحت نکن بعد به یکی از همکاراش گفت برو پیش اون خانمه و بگوش یه پیرینت واسه ایشون بگیره ، اونم اومد ، منم رفتم ، وقتی بهش گفت تیرش میزدی خونش در نمیومد ، گفت فقط به خاطر مدیر آموزش این کارو میکنم ، منم توی دلم گفتم مجبوری، برگه رو که گرفتم برگشتم پیش همون مدیر آموزش و گفتم حتی رئیس و روئسای یه کارخونه هم با کارگراشون اینجوری که کارمندای دانشگاه بی سر و صحاب آزاد داره برخورد نمیکنن ، یکی که اونحا بود گفت بی خیال عادت میکنی ، مدیر آموزش هم گفت ببخشید نباید اونجوری بشه

پ.ن : هرچی بیشتر توی این دانشگاه میمونم بیشتر به خودم لعنت میکنم ، واقعاً دیگه خسته شدم ، کاش رفته بودم سربازی و دانشگاه نمیرفتم ، اینا رو نوشتم که فرداها که باز برگشتم توی آرشیوم و خوندمشون بفهمم که اینجا ارزش موندن نداره
پ.ن 2 : فقط توی دانشگاه ما اینطور برخورد نمیشه ها ، توی تمامی اداره ها و سازمان های مختلف اینجوریه، اصلاً چیزی به نام شعور اجتماعی معنی نداره