...............
براي آنان که مفهوم پرواز را نمي فهمند، هر چه بيشتر اوج بگيري کوچکتر مي شوي.

۱۳۸۸ فروردین ۳, دوشنبه

مرغ باغ ملکوتم


یه زمانی آرزو میکردم که زود عید بشه و تعطیلات ، تا از مدرسه فرار کنم ، یه هفته از اینطرف تعطیلات میزدم و نمیرفتم مدرسه یه هفته هم دیرتر از آخر تعطیلات جیم میزدم ، اما حالا از هرچی تعطیلیه بدم میاد ، ساعت ها و دقایق روزهای تعطیل به بطالت و الافی های بیخودی میگذره ، ماشالله توی کشور گل و بلبل هم که از تفریحات و ... هیچ خبری نیست ، همینجوری باید کسل هی کانال تی وی عوض کنی ، تا روزت شب شه ، از طرفی دیگه هم دست به فیل کردن دوستان مخا.براتی هم که حرف نداره ، هرجا رو که کشف میکنی که یکم حال و هوات رو عوض کنه ، زرت فرداش فیلش میره هندوستان ، اگه هم توی این روزای تعطیل دست خونواده رو بگیری و از شهر بزنی بیرون بجز حسرت و پشیمونی و بد وبیراه هایی که به خودت میگی چیزی توش نیست، در هر صورت جوونیمون داره مثل برق و باد میگذره و هییییییییییچ ، یاد یه شعر مولوی افتادم که میگه :




سال ها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم ؟

از کجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود ؟
به کجا می روم آخر ؟ ننمایی وطنم.

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
با چه بود است مراد وی از این ساختم.

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی از بدنم ساخته ام