
شنبه صبح ساعت 6.30 به تهران پرواز دارم ، که حدود دو هفته اونجا خواهم بود که دیگه تمام کارای عقب مونده برای گذاشتن وثیه سربازی و گرفتن پاسپورت و ویزا رو انجام بدم ، اگه کارام درست بشه توی پستهای بعدی میگم کجا میخوام برم ، همه چیز به این دو هفته بستگی داره که آیا وزارت علوم پذیرش فوق لیساسم و قبول کنه و نامه برای خروج از کشور بهم بده یا نه ؟
امروز خیلی بهترم و علائم سرما خوردگی تقریبا از بین رفته اما صبح که رفتم آمپول سومم رو بزنم ، بجای اون خانمی که دیروز بهم دوتا آمپول زد یه آقا بود ، گفت برو بخواب مثل مرد تا بیام ، گفتم دیروزم مثل مرد رفتم و خوابیدم ، همین که دمرو روی تخت منتظر بودم هنوز وارد نشده بود آمپولو به سبک گاوی فرو کرد، نمیدونید چه دردی گرفت ، گفتم آخخخخخخخخخ.
فردا و پس فردا هم دوتای دیگه مونده ، خواستم از زیرش در برم ، اما گفتند که باید دوره ی پنسیلین کامل بشه که دیگه سرماخوردگی سراغت نیاد ، من هم مرد ، دوتای دیگه رو هم میزنم.
اما امروز بعدازظهر رفتم مرکز تجاری و یه سری لباس خریدم ، توی راه برگشت از اونجایی که از ترافیک متنفر هستم انداختم توی یه خیابون خلوت ، دیدم یه 405 همینجور پشت سرم چراغ میزنه و فلشراش روشنه و با سرعت داره میاد سمتم ، سرعتم رو کم کردم و کنار گرفتم تا بیاد رد شه ، همین که کنارم رسید سرعتشو کم کرد ، 5 تا دختر ژیگول بودن که با صدای بلند موسیقی داشتن حرکات موزون انجام می دادن ، خلاصه رفت جلوی منو زد ترمز ، پیش خودم گفتم اینا مس ت کردن ، دستمو دادم کنار و از کنارشون رد شدم ، تا اینکه دوباره سرو کلشون پیدا شد ، دوباره ازم سبقت گرفتن و تا رسیدن جلوی من زدن ترمز ، این دفعه وایسادم ببینم اینا چشونه ، تا وایسادم یکی از دخترا پیاده شد و اومد سمتم ، گفتمش چیه چرا اینجوری میکنید ؟ گفت نترس میای بریم یکم بگردیم ، گفتم نه ! کار دارم ، تا اومدم به خودم بجنبم سوار شد ، گفتمش خانم محترم من دیرم شده باید برم ، گفت باشه ، دست کرد کنسول ماشین و موبایلم رو برداشت یه شماره گرفت ، گفتم به کی زنگ میزنی ، گفت به خودم ، میخوام شمارتو داشته باشم ، همون لحظه موبایلش زنگ خورد ، گفت ما اینجا مسافریم ، بهت زنگ میزنم بریم بیرون ، شب بخیر و پیاده شد