
بازار تهران که گفته میشد بی سابقه بوده که اینقدر خلوت باشه
هوا خیلی سر بود ، برف گیر شدیم
این ساختمون وزارت علومه ، کسایی که رفتند میدونند ...

خیابونی که وزارت علوم اونجاست ، هوا محشر بود، با یه نم بارون و ...

صبح ساعت 6 از خونه میزدم بیرون که به ترافیک نخورم و به کارام برسم ، اما یخ می کردم

ترافیکی که گفتم...

پناه آوردم به موتوری ها ، مزه اش رفته بود زیر زبونم ، دیگه همش موتور سواری میکردم

فوکر 100
خیلی ذهنم درگیره این روزا ، یه حس نگرانی ، یه حس کندن و رفتن ، یه حس دلتنگی ، یه حس نامعلوم ، نمی دونم چی میشه ، هر روز هم که میگذره بیشتر میشه ، اون قدیما که تصمیم به مهاجرت داشتم هیچ چیز واسم مهم نبود ، اما الان فرق کرده ، یه آدم دیگه شدم ، تازه دارم حسی رو که تمام کسایی که میخواستن برن رو تو چشماشون میشد دید می فهمم، دلم میخواد ساعت ها با موزیک پلیرم پیاده روی کنم ، اینجوری راحتم