...............
براي آنان که مفهوم پرواز را نمي فهمند، هر چه بيشتر اوج بگيري کوچکتر مي شوي.

۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

آخر هفته اینجا و اونجا

همیشه از اون قدیما یکشنبه ها رو دوس داشتم ، اما یا باید میرفتم مدرسه یا دانشگاه و خلاصه تعطیل نبود که از این روز انرژی زا استفاده کنم ، اما به لطف اینجا یکشنبه ها تعطیله وشنبه ها هم به خاطر روز قبل از آخر هفته نیمه تعطیل ، از اون طرف هم جمعه ها هم به خاطر اینکه توی وجودمون رخنه کرده یه جورایی حس میکنم تعطیله ، پنج شنبه ها هم که توی ایران چون روز قبل از تعطیل بود ، اونم صفایی داره واسه خودش ، پس در واقع چهار رو از از هفت روز هفته حس میکنم که تعطیله و حسابی خوش میگذره ، دیشب هم که شب یکشنبه (همون شنبه شب) بود با بچه های دانشگاه رفتیم که کباب ترکی بخوریم اما تعطیل بود و به جاش KFC و Pizza Corner زدیم توی رگ ، آخر شب هم توی یکی از خیابونای خیلی باصفای و قشنگ اینجا یکی دو ساعتی رو قدم زدیم و از هوای خیلی خیلی زیبای اینجا کلی استفاده کردیم، اما از هفته ی دیگه امتحانای میان ترم شروع میشه ، توی هفته ی گذشته 3 روز اعتصاب دانشجو های خارجی دانشکدمون بود ، به خاطر اینکه دانشگاه بیش از حد داره سخت میگیره و حسابی پوست بچه ها رو کنده ، بالاخره قول مساعدت دادن که یکم هوامون رو داشته باشن ، حالا ببینیم و تعریف کنیم.
شما به عنوان یه ایرانی وقتی واژه ی DISCO رو میشنوید چه حسی بهتون دست میده و چه فکری راجبه طرف خاطی میکنید ؟ والا بیشتر ایرانیا تعبیر جالبی ندارن ! نمیدونم چرا !!!

۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

این دفعه جشن نورها

میانگین ، هر هفته یه جشن و فستیوال می تونید توی هندوستان ببینید ، هر جشن هم یه فلسفه ی خاصی داره اما همشون به شادی و مهمونی ختم میشه ، امروز هم جشن Diwali هست که جشن نورها هست ، همه خونه هاشون رو با چراغ های رنگی تزیین و شمع روشن میکنن ، شب هم آتش بازی میکنن ، توی هفته ی گذشته همه خانواده ها باکس باکس ترقه و فشفشه میخریدن و امشب برنامه ی آتش بازی هست.
چند وقتیه زندگیم با برنامه شده و نظم خوبی گرفته ، این باعث میشه که با روحیه باشم و از زندگیم راضی ، صبح ساعت 8 میرم دانشگاه تا ظهر کلاس دارم ، اکثر روزا نهار رو با خودم به دانشگاه میبرم ، یا اگه که آشپزمون چیز باب میلم رو نپخته باشه به رستوران جلوی دانشگاه میرم و بریانی مشهور هندوستان میخورم که جاتون خالی محشره ، شب هم ساعت 8 میام خونه و اگه باز تکلیف خاصی داشته باشم انجام میدم و به کارام میرسم.

پنچ شنبه شب هم دانشگاه جشن دانشجویان خارجی بود ، جاتون خالی، خیلی خوش گذشت ، کلی بزن برقص بود آخر سر هم آهنگ ای ایران رو پخش کردن که همه ی برو بچ ایرانی یک صدا سالن رو به لرزه درآورده بودن، خیلی شگفت انگیز بود ، بعدشم توی محوطه دانشگاه شام دادن که از یه عروسی مفصل تر بود ، یه عالمه غذاهای هندی و یه عالمه دسر.

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

وبلاگ نویسی از سرکلاس دانشگاه


الان سر کلاس دانشگاه هستم ، سیستم وایرلس چند روزه فعال شده ، سرعت خوبی هم داره ، دیگه کلاسایی که استادش حوصلم رو سر میبرن میام و یه سر به اینترنت میزنم ، مثل این کلاسی که الان دارم ، استادش مثل لاکپشت درس میده ، اما امتحان از کل سیلابس هایی که معرفی شده هست ، پس بهتره که خودم از روی کتاب بخونم ، یه عالمه مباحث حفظی هم دارم ، کمتر از سه هفته ی دیگه امتحانات میان ترم اول شروع میشه ، با یه دنیا درس که روی دستم باد کردن ، باید یه فکری به حالشون بکنم ، خدا رحم کنه ...
پ.ن : عکسی رو همین الان گرفتم ، اینم کلاس درس ماست

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

FROGS قورباغه ها



Once upon a time there was a bunch of tiny frogs.... who
arranged a running competition

روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با
هم مسابقه ی دو بدند.
The goal was to reach the top of a very high tower
هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود.
A big crowd had gathered around the tower to see the
race and cheer on the contestants

جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند...
The race began
و مسابقه شروع شد....
Honestly,no one in crowd really believed that the tiny
frogs would reach the top of the tower
راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی
بتوانند به نوک برج برسند.
You heard statements such as
شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید:
"Oh, WAY too difficult"
"اوه,عجب کار مشکلی!!"
"They will NEVER make it to the top"
"اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند."
or
یا:
"Not a chance that they will succeed. The tower is too
high!"
"هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلند ه!"
The tiny frogs began collapsing. One by one
قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند...
Except for those, who in a fresh tempo, were climbing
higher and higher
بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا وبالاتر می رفتند...
The crowd continued to yell, "It is too difficult!!! No one
will make it
جمعیت هنوز ادامه می داد,"خیلی مشکله!!!هیچ کس موفق نمی شه!"

More tiny frogs got tired and gave up
و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف
...
But ONE continued higher and higher and higher
ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر....
This one wouldn't give up
این یکی نمی خواست منصرف بشه!
At the end everyone else had given up climbing the
tower. Except for the one tiny frog who, after a big effort,
was the only one who reached the top
بالاخره بقیه ازادامه ی بالا رفتن منصرف شدند.به جز اون قورباغه
کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک رسید!
THEN all of the other tiny frogs naturally wanted to
know how this one frog managed to do it
بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کا ر رو
انجام داده؟
A contestant asked the tiny frog how he had found the
strength to succeed and reach the goal
اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا
کرده؟
It turned out
و مشخص شد که...
That the winner was DEAF
برنده ی مسابقه کر بوده!!!

The wisdom of this story is
Never listen to other people's tendencies to be negative or
pessimistic.... because they take your most wonderful
dreams and wishes away from you -- the ones you have in
your heart
Always think of the power words have
Because everything you hear and read will affect your
actions
نتیجه ی اخلا قی این داستان اینه که:
هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید... چون
اونا زیبا ترین رویا ها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند--چیز هایی که
از ته دلتون آرزوشون رو دارید!
هیشه به قدرت کلمات فکر کنید.
چون هر چیزی که می خونید یا می شنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره
Therefore
پس:
ALWAYS be
همیشه....
POSITIVE
مثبت فکر کنید!
And above all
و بالاتر از اون
Be DEAF when people tell YOU that you cannot fulfill
your dreams
کر بشید هر وقت کسی خواست به شما بگه که به آرزوهاتون نخواهید
رسید!
lمنبع :فیس بوک ، دکتر همتی

۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

گوش ٍ خواب

وقتی به وبلاگ دوستان سر میزنم که توی ایران هستند هر از چند وقت همگی با هم یه موضوعی دنبال میکنن مثلا از شروع ماه رمضان میگن از عید فطر از هوای گرم تابستان از گرد و غباری که شهرها رو فرا گرفته از شروع شدن پاییز و باز شدن مدرسه ها , خلاصه از حال هوای اون روزهاشون ,‌ اما اینجا آب و هوا یکسانه , معتدل ,‌گاهی بارون میاد , تفاوت محسوسی نمیبینی , اینجا نمی فهمم کی پاییز شده , کی بچه مدرسه ای ها آماده رفتن به مدرسه میشن.
وقتی تلوزیون ایران نداشته باشی گوش ت از همه چیز خوابه ,‌ نه هیچ خبری ,‌ نه جنجالی , نه سریالی نه سوگواری و عزاداری , قربونش برم جشن و شادی که نداریم.
من فکر میکردم ایرانه که چی و راست تعطیله اما این هند دست ایران رو از پشت بسته, امروز این یکی خداشون بدنیا اومده تعطیله , فردا فلان خداشون بدنیا میاد باز تعطیله , همش هم جشن میگیرن , یه تعطیلی به مناسبت عزا ندارن ,‌ مثلا فلان خداشون بمیره , گاهی اوقات هم به خاطر ارزش خداشون که چند روز تعطیل میکنن و خوش میگذرونن

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

سوپرایز شدم

اولین سالروز تولدی بود که دور از خانواده و وطنم بود ، فکر میکردم کسی خبر نداره ، فقط خانواده بهم زنگ زدن و تبریک گفتن ، راستش یکم دلگیر بودم ، آخه روز تولدت باشه و هیچ خبری نباشه. تمام روز رو درس خونده بودم ، خیلی خسته بودم ، خواهرم گفت آنلاین باش تا با هم چت کنیم ، اما خوابم برده بود ، ساعت 11.30 بود که هم خونه ای هام از سرکار اومدن ، مانوج اومد توی اتاقم و گفت ما امشب یه پارتی از طرف کمپانی دعوتیم ساعت 2 یا 3 میایم تو بخواب ، گفتم باشه، همین موقع بود که برق رفت ، تلفن زنگ خورد یکی از دوستام بود که خونش دوتا بلوک اونطرف تره ، گفت یه مارمولک گنده اومده توی خونم میترسم بکشمش بیا و بکشش ، منم گفتم باشه ، با چشمای خوابالود راه افتادم ، وقتی رسیدم در زدم ، در باز بود ، رفتم تو ، که صدای تولدت مبارک بلند شد ، سورپرایز شده بودم ، اصلا فکرشو نمی کردم اینطوری سورپرایز بشم ، این بود یکی از بیاد موندنی ترین روز تولدم تا بحال.
پ.ن : همه و همش با برنامه ریزی یکی از بهترین دوستانم بود ، خیلی خوشحالم کرد

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

تولد من و گاندی

این هندی ها چقدر آدم های خوبی هستند ، الکی نیست از هر ایرانی که به هندوستان سفر کرده بپرسید میگه یکی از بهترین سفرهام بوده و کلی خاطره خوب از هند براتون تعریف میکنه و همینطور خیلی دلشون میخواد این کشور خارق العاده رو ببنین ، فکر نکنم هیچ مردمی رو به اندازه هندی ها بشته توی کل دنیا اینقدر قانع پیدا کرد ، با خصلتی صیور ، مهربان ، خون گرم و مهمان نواز. اما نیومدم که از خوبی ها و بدبختی های مردم هند بگم ، خواستم بگم این مردم ذاتی شاد دارن ، به طر میانگین هر ده روز یه روز جشن دارند و کلی برنامه های مختلف میریزن و با هرکس توی هر مقطع و سطح درآمد زندگی که باشه از زندگیش راضیه.

فردا تولدمه، همینطور تولد گاندی هم هست ، من و گاندی با هم توی یه روز به دنیا اومدیم ، تازه فهمیدم ، نمیدوستم ، جالب بود برام ، قردا به مناسبت تولد گاندی و البته کاپیتان کلی جشن توی هندوستان برگزار میشه.