...............
براي آنان که مفهوم پرواز را نمي فهمند، هر چه بيشتر اوج بگيري کوچکتر مي شوي.

۱۳۸۵ دی ۲۰, چهارشنبه

وقتی محمد دکتر شود

دوشنبه یکمی احساس مسئولیتم گل کرد و رفتم دستی سرو روی باغچه بکشم که بیلو برداشتم شروع به پاکن کردن باغچه کردم (شغل آینده) شب شد و خوابیدم چشمتون روز بد نبینه صبح که بیدار شدم شده بودم یه چوب خشک تکون نمیتونستم بخورم ... خلاصه یه چند روزی کجدار مریض باهاش ساختم که خوب بشم ... خوب که نشدم هیچ بدتر شدم تا اینکه یک ساعت پیش یعنی 12 شب محمد اومد پیشم دید خیلی اوضاع خرابه شروع کرد به توضیح که بدبخت عصب سیاتیکته و دیگه هیچی اینقدر گفت که گفتم نکنه داره راست میگه گفت پاشو بریم دکتر و سونوگرافی و ... من هم ترسیدم گفتم باشه بریم, رفتیم درمانگاه و پیش دکتر, حالا شروع کرد و واسه دکتر روضه خوندن , دکتر هم بعد از اینکه خوب گوش داد گفت خجالت نمیکشی اومدی دکتر پاشو هیچ چیزت نیست فقط یه اسپاسم عضلانی یه پماد و یه مسکن نوشت گفت برو دفعه بعد هم خواستی بیل بزنی قبلش نرمش کن بدنتو گرم کن !!!همینه دیگه وقتی محمد دکتر بشه باید اینجوری بشه ... راستی یادتونه دفعه قبل رفتم دکتر سوتی دادم به دکتر گفتم آقای حاجی میدونید این دفعه به دکتر چی گفتم ؟ گفتم استاد ... منو میگی یاد سوتی اون دفعه افتاده بودم اینقدر تو مطلب خدندیدم که نگو.