...............
براي آنان که مفهوم پرواز را نمي فهمند، هر چه بيشتر اوج بگيري کوچکتر مي شوي.

۱۳۸۶ آذر ۲۷, سه‌شنبه

بیمه ابوالفضل

دیروز بعدازظهر که از دانشگاه برگشتم خونه روی کاناپه خوابم برد همین که چشمام گرم شده بود دییییرینگ دییییرینگ زنگ موبایلم اوج گرفت ، گوشی رو برداشتم دیدم یه صدای لطیف از اون پشت میاد ، چشممو باز کردم گفتم جااااام ؟ یه خانم گفت ببخشید شما ماشین دارین گفتم آره ، گفت به نام خودتونه گفتم آره ، گفت ماشینت باریه گفتم نه !! واسه چی میپرسی ؟ گفت از نمیدونم شرکت بیمه آتش خودرو یا از همین چیزا هستم میخواییم ماشینتونو بیمه کنیم ، منم گفتم خوب بکنید ، بعد که آدرس گرفت و یه مقدار از محاسن این طرح توضیح داد منم با جون و دل گوش میدادم یهو گفت فردا که رسید در منزلتون مبلغ بیست و پنج هزار تومن پرداخت میکنی ، یهو چرتم پاره شد گفتم چ.چ.چ.چی ؟ قربونتون نمیخوام ، حالا از من انکار از اون اینکه ضروریه ، خلاصه گفتم حداقل بزار یه مشورتی با خانواده بکنم ، گفت ماشین که ماله خودته مشورت نمیخواد ، دیگه دیدم راهی نداره باید فردا بیست و پنج هزار تومن ناقابل واسه کپسول آتش نشانی ماشین بدم گفتم بزار تیر آخر رو بزنم شاید گرفت ، گفتم اصلاً میدونی چیه ؟ ماشین من بیمه داره! گفت بیمه چی ؟ گفتم حضرت ابوالفضل