...............
براي آنان که مفهوم پرواز را نمي فهمند، هر چه بيشتر اوج بگيري کوچکتر مي شوي.

۱۳۸۷ فروردین ۱۰, شنبه

روزی با J.O.Z.E.P.H

ساعت ده روز پنج شنبه نهم فروردین یعنی همین 2 روز پیش با صدای اس ام اس موبایلم از خواب بیدار شدم ، یه چشمی به صفحه موبایلم نگاه کردم دیدمJozeph هستش، یهو از خواب پریدم ، آخه قرار شده بود ساعت هشت تا نه برم دنبالش که بیاد پیشم ، خلاصه بهش زنگ زدم و قرار گذاشتیم ، وقتی اومد خونه مثل پارسال با سوغاتی اومده بود یه جعبه شیرینی یزدی و دو تا دی وی دی فیلم ، جاتون خالی شروع کردیم به حرف زدن از اینور و اونور تا نهار رو با هم ناگت مرغ خوردیم ، البته اولش گفت من از انواع گوشت خوشم نمیاد اما از ناگت مرغ خیلی استقبال کرد حالا یا تعارف می کرد یا شایدم واقعاً خوشش اومده بود
اینم نمکدون من که کیسه ای ِ و همون سوغاتی jozeph که الان اسمشو فراموش کردم :
اینم سفره نهار که کاغذیه و تریپ دانشجوییه :
بعدازظهر با هم رفتیم باغ ارم ، چند تا عکس هم گرفتیم ، توی یه حرکت قدرتی
jozeph تصمیم گرفت که این بوته عظیم الجسه شمشاد رو از زمین در بیاره :
توی راه برگشت هم به سری به سمبوسه های فلکه گاز زدیم :
جای همتون خالی خیلی خوش گذشت ، اگه میخوایید بدونید که jozeph چطور پسریه باید بگم : اکتیو ، شاد ، خلاق ، باحال ، خوش رو ، خوشتیپ ، خوش برخورد و ...
بقول jozeph امسال با قهوه ازش پذیرایی نکردم اما مثل پارسال به من خیلی خوش گذشت امیدوارم هرسال ببینمش
پ.ن : تمامی عکس های این پست با دوربین jozeph گرفته شده
پ.ن 2 : یادم رفت بگم ما ششم از کیش برگشتیم ، سفر کوتاه و شیرینی بود ، اما کیش ارزش نداره با ماشین رفت آخه خیلی بی برنامگی و بی نظمیه برای انتقال ماشین از بندر آفتاب به جزیره ی همیشه زیبای کیش
پ.ن 3 : از کورال عزیز هم تشکر میکنم بابت یادآوری کردن اسم باقلوا و قطاب