...............
براي آنان که مفهوم پرواز را نمي فهمند، هر چه بيشتر اوج بگيري کوچکتر مي شوي.

۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

پاییز ، بدون سرما !!!


دو روز دیگه شش ماه میشه که از ایران زدم بیرون ، انگار همین دیروز بود که توی فرودگاه پا به پله های هواپیما گذاشتم و از اون بالا با شهر غبار آلود و خاکستریم خداحافظی کردم ، اینجا هوا بغیر از اون دوهفته اول که گرم بود ، یکنواخته ، نه گرم نه سرد ، معتدل ، اما ایران تابستون گرمش رو پشت سر گذاشت و الان هم توی پاییزه ، پاییزی که من خیلی دوسش دارم ، با اون سوز سرمای آبان ماه ش ، دلم لک زده برای سرما و لباس گرم و شال گردن و بعدازظهر های دلنشین شیراز ، که وقتی یه لیوان چایی داغ میخوری همچین بهت میچسبه که نگو ، یواش یواش لطف و صفای جمعه ها هم داره خودشو با یکشنبه های تعطیل اینجا عوض میکنه و شب جمعه هم به شب یکشنبه :دی

هفته ی دیگه اولین میان ترم اینجا شروع میشه ، به مدت یک هفته هر روز امتحان دارم ؛ ببینم اولین باری که میخوام امتحاناتم رو به انگلیسی بدم چی میشه، استرسی ندارم ، آخه اینجا دو تا میانترم داریم و نمره ی بهتره رو احتساب میکنن.