...............
براي آنان که مفهوم پرواز را نمي فهمند، هر چه بيشتر اوج بگيري کوچکتر مي شوي.

۱۳۸۷ خرداد ۹, پنجشنبه

بازم خرداد شد

قبل از هر چیز میخوام یه تشکر نون و آب دار از همتون بکنم که تواین مدت که نبودم احوالم رو پرسیدید , ببخشید که کم بهتون سر زدم اما هر وقت که میتونستم پستاتون رو میخونم ولو که کامنت نمیذاشتم , اما بدتریم ماه برای دانشجو ها خردادماه ِ آخه لنگ در هوایی نمیدونی امتحان داری کلاس داری خوابت کیه تفریحت کیه خلاصه به اصطلاح عامیانه ... پیچک میگیری , از وقتی که فهمیدم یه ترم دیگه بیخود به خاطر چند واحد باید توی این دانشگاه بمونم انگیزه ام واسه درس خوندن کم شد , چون فرقی نمیکنه که درسی رو حذف کنم , هرطور بود میانترما رو رد کردم رفت ، دیگه کلاسا رو به طور غیر رسمی تعطیل کردم ، هوا هم به طرز وحشتناکی گرم شده و من هم که از گرما و تابستون بخاطر هوای گرمش متنفر , نمیدونم تا روزی سه چهار بار رفتن حمام مجازه یا واسه آدم حرف در میارن , راستی دوتا چیز توی خودم کشف کردم , یکیش اینه که وقتی صورتم رو هر روز شیو میکنم یه عالمه روحیه میگیرم , همینطور وقتی شبا میرم باشگاه , توی این مدت که نتونستم برم بدجوری اوضاع روحیم بهم ریخته بود تنها وقتی انرژی میگرفتم که یه هواپیما از بالا سرم رد می شد و منم هم تا اونجایی که چشمم راه میداد نگاش میکردم .

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه

دو بازی

هر دفعه که میبینم به یه بازی جدید وبلاگی دعوت شدم خیلی هیجان زده میشم, از همون لحظه توی فکر میرم که چی بنویسم , اما بعضی بازی ها واقعاً سخته مثلاً اون نامه ای که باید به آینده بنویسم , با وجود اینکه خیلی وقت پیش از طرف صادق خان جم دعوت شدم و خیلی هم بهش فکر کردم اما واقعاً حرف ِ جدیدی برای گفتن ندارم , آخه هرچی میخواستم بگم دیدم یکی دیگه گفته , این دفعه باز از طرف دوست خوبم آقا صادق به بازی هله هوله دعوت شدم و همینطور از طرف خانم دکتر ثمین که همیشه به من لطف دازن به بازیه جمله

حالا میریم سر اصل مطلب یعنی بازی ها :

توی دوره های مختلف ذاعقه (املاش رو نمیدونم) من عوض شده و میشه اینطور بگم از هر چیزی که یه روزی متنفر بودم یه روزی عاشقش شدم , مثلن یه روزی از زیتون خیلی بدم میومد به حدی که میخواستم بالا بیارم اما حالا اگه زیتون ببینم امونش نمیدم , یا از انبه وای نگو حالم به هم میخورد اما حالا عاشقشم , هله هوله خور نیستم اما هر روز که میرم دانشگاه از کافی شاپ دانشگاه یه چیزی میخرم , بیشتر آبکی میخورم تا چیپس و پفک و این چیزا , و میونم با شیرینی جان خوبه تا ترشی جات اما بازی خانم دکتر :

توی چشم کسانی که پرواز را نمی فهمند هر چقدر بیشتر اوج بگیری کوچکتر مینمایی

حالا دعوت شده گان :

نکته : به هر دو بازی دعوت میشید هرکدومشون رو که تا حالا انجام ندادید بنویسید :

صادق خان جم , مهندس جوزف , خانم دکتر ثمین , کورال خانم همیشه آبی , هاله و مریم خانم از اداره ی دیوونه خونه , مهدنس آینده ایلیا برج ساز , جامپر عزیز عکاس , یاس هنرمند , نسیم دختر بابا , گل نیلوفر

پ. ن: چون دو تا بازی بود ده نفر دعوت شدند , بعلت محدودیت در دعوت کردن از بقیه دوستان عذرخواهی میکنم بازی بعدی از بقیه دوستان هم دعوت میشه

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۴, شنبه

اردیبهشت ِ شیراز

جمعه شبا تا میام توی رختخواب یا همون بهشت خودمون, میبینم که ساعت دو شده , صبح شنبه ها هم که باید شش از خواب بیدار شم و یه هفته ی خوب و پر از درس و کار داشته باشم , اما امان از تنبلی و خواب صبح , وقتی ساعت شش میشه و آلارم موبایلم شروع به زنگ زدن میکنه باورم نمیشه به این زودی صبح شده , یه چشمی نگاه به ساعت میندازم یکم بد و بیراه میگم به خودم که واحد قطح بود اول صبحی این درس برداشتی ! خلاصه با حسرت پا میشم , یه آب به دست و صورتم میزنم تا بفهمم صبح شده و از خونه میام بیرون , هر هفته توی مسیرم تا سرویس دانشگاه اول یه دانش آموز دوچرخه سوارو میبینم که کیفشو انداخته روی کولش, داره تند تند پا میزنه تا دیر به مدرسش نرسه یکم جلو تر یه دختر کوچولو که هنوز خوابه و بزور مامانش دم در وایساده و با سرار ٍ مامانش داره یه لقمه صبحونه میخوره از اینا که رد میشم سر کوچه یه دختر خانم دبیرستانی منتظر سرویس مدرسش که یه سمند ٍ و با یه لبخند, که شاید منظورش اینه تو دیگه چرا این موقع صبح شال و کلاه کردی اونم فقط شنبه ها ؟؟؟ آخر سر هم وقتی میخوام از کوچه وارد خیابون بشم دو تا خانم میانسال با کفشای کتونی که از پیاده روی صبحگاهی دارند برمیگردن خونه , خلاصه اینجوری هفته من شروع میشه , هر هفته بدون هیچگونه جابجایی در وقایع گفته شده , اما امروز دانشگاه خیلی خلوت بود آخه دانشجوها امروز با ر هبر دیدار داشتن , یه چند تا عکس گرفتم که ببینید ما توی چه گلزاری مشغول به کسب علم و دانشیم , واقعاَ شیراز هست و اردیبهشتش , هوایی مطلوب با یه نسیم خنک و بوی خوش گل محمدی و یاس و نسترن , از اون طرف هم بلبل ها عاشقونه آواز میخونن , باید یه نفس عمیق کشید و از زندگی لذت برد

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۳, جمعه

بچه داری یا جوشکاری !!!

باز یه استاد زن دیگه , این یکی استاد کارگاه , فکرشو بکنید کارای سخت و سنگین کارگاهی مثل جوشکاری ریخته گری , تراشکاری و ... رو یه خانم انجام بده , بنظرتون چطور اخلاقی میتونه داشته باشه ؟ یه زن بسیار خوش مشرب , باحال , با استیل , مهربون و از طرفی با این ابزار آلات خشن و خطرناک کنار میاد الکی نیست بابام هرجا که میشینه میگه این کاپیتان من بلد نیست یه پیچ باز کنه , یعنی مهندس مکانیک هم هست , خوب بهش حق میدم , درسته یه سری کارای فنی رو میتونم انجام بدم اما هنوز خیلی کمه , بهمین خاطر تصمیم دارم سطح علمی و عملی کارای فنیمو بالا ببرم , توی کارگاه جوشکاری که تا حالا در حد بسیار خوبی موفق بودم و جوشهای کم نظیری در حد دانشجویی دادم , خودمونیما این قدیمی ها همه فن حریف بودن, حالا نسل به نسل جوونا دارن ...

پ.ن : وقتی یه زن میبینید که مثلاَ راننده کامیونه , یا داره جوشکاری یا فرزکاری میکنه , یا در کل کارای خاص آقایون رو انجام میده چه حسی بهتون دس میده ؟ خیلی جالبه نه ؟

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

امتحان ، ماه واره ، گرما

پریروز امتحان بییپ با خانم دکتربییپ داشتم ، اگه یادتون باشه من خیلی با قضیه ی استاد زن موافق نبودم و البته هم نیستم ، اما ایشون واقعن یه نمونه بارز از شخصیت علم سواد و انسانیته ، درسته صدم نمره هم کمکی نمیکنه اما درسشوخوب میده امتحانشم از مطالبیه که گفته، خلاصه کولاک نوشتم و جزء معدود امتحاناتی بود که تقلب نکردم ، امروزم که نصف بیشترشو خواب بودم ، در کل این روزا کارم شده خواب و دانشگاه و باشگاه ، راستی یه ماه واره هم نصب کردم اما واسه اینکه از جنبه علمی به این قضیه نگاه میکنم فعلاً سمت عربسته که انصافن عجب برنامه های مفیدی داره مخصوصن واسه کسایی که میخوان لیسنینگ زبانشون قوی شه ، بگذریم الان دلیلی که باعث شد آپ کنم گرم شدن ِ هواست ، آخه حدود یک ساعت میشد که توی رختخواب بودم اما امان از گرما ، مگه میزاره بخوابی ، باز داره تابستون میاد ، حالا زمستونو میشه یه چیزی پوشید اما تابستون ل.خت هم بشی باز تاثیری نداره ، همین دیگه ، ببخشید هم که اینقدر پراکنده نوشتم.
پ.ن: کسایی که انور آب هستند خیلی از گرونی میوه مینالند ، میگن ما مجبوریم مثلن یه دونه سیب بخریم یا یه قاچ هندونه و از این حرفا ، بابا میگفت رفتم سیب خریدم دونه ای 600 تومن !!! از همین سیبای وارداتی ، بزنم به تخته اینجا هم داره واسه خودش اونور آب میشه ها !!!