...............
براي آنان که مفهوم پرواز را نمي فهمند، هر چه بيشتر اوج بگيري کوچکتر مي شوي.

۱۳۸۷ بهمن ۲۳, چهارشنبه

قرنطینه

عمر لپ تاب من به سر اومده ، اما باید تا چند ماه آینده به زور قرص و آمپول زنده نگهش دارم.

امروز برای فرار از بیکاری نشستم پای فیلم قرنطینه ، اولش بنظر جالب اومد ، انصافن از لحاظ کارگردانی و بازیه هنرپیشه هاش جالب بود ، کلیت فیلمم پیام خوبی داشت ، اما ضدحال بود ، بگی نگی یکم حالم گرفته شد ، یه سوال ؟ اگه یه خانم موهاشو بتراشه میتونه حجابشو برداره ؟ مثل این فیلم ؟ آخه یه چند فیلم اینحوری دیدم...
از اینها بگذریم ، زمستون هنوز شروع نشده داره تموم میشه ، هیچ خبری از سرمای هرساله و بارون و برف نبود ، وقتی یاد تابسون گرم میفتم حالم گرفته میشه ، خدا میدونه امسال چه به سرمون خواهد اومد ، اما من که این تابستون نیستم !!! کجا ؟ هنوز زوده بگم ، اما تا حتمی شد خبر میدم ، فعلن پنجاه درصد راه رو رفتم ، پذیرشم گرفتم ، باید کارای فارغ التحصیلی این دانشگاه خراب شده رو بکنم تا برم تهران دنبال کارا.

امروز اتفاقی یه کتاب دیدم به نام لطفن گوسفند نباشید ! خیلی خوشم اومد ، اینم رفت توی لیست کتابایی که قراره روزی خریداری بشه و روزی هم خوانده