...............
براي آنان که مفهوم پرواز را نمي فهمند، هر چه بيشتر اوج بگيري کوچکتر مي شوي.

۱۳۸۷ بهمن ۲۴, پنجشنبه

انتخاب شوهر در دانشگاه

چند روز پیش یه پست نوشتم و راجبه دختری که توی دانشگاه به بهونه ای شماره موبایلم رو گرفت آخر سرهم درخواست ذخیره کردن شمارم کرد نوشتم ، اما به خاطر جلوگیری از سوء تفاهم حذفش کردم ، اما مثل اینکه توی گوگل ریدر پاک نشده بود و خیلی از دوستان موفق به خوندنش شدن پس دیگه دلیلی برای حذفش وجود نداده ، تازه پست بعدی راجبه ماجرای یه دختر خانم و من توی آسانسوره که مینویسم.
.
این پست و مینویسم تا تجربه ای بشه برای آیندگان ِ علم و دانش در دانشگاه رها ، دیروز بود که از صبح تا ظهر به دنبال ثبت نمره توی آموزش دانشگاه بودم ، که یه خانم دختر با ظاهری کاملن اسلامی و محجبه اومد جلو گفت من صحبتاتون رو شنیدم ، اگه اجازه بدید کمکتون کنم ، خلاصه شمارمنو گرفت تا پیش یکی از آشناهاش بره و کار منو راه بندازه ، الحق و انصاف هم اینکارو کرد ، اما بعد از یک ساعت زنگ زد و شروع کرد به حرف زدن ، خلاصه گفت من شماره شما رو ذخیره کردم تا بیشتر باهاتون آشنا بشم ، اینم شمارمه لطفن شما هم شماره منو ذخیره کنید و اینم مشخصات منه و از این حرفا ، راستش من پیش خودم فکر کردم که یه کاسه زیر نیم کاسه این خانمه هست ، تحویلش نگرفتم ، خلاصه از دیروز تا حالا بقول ایلیا ، دهن منو مسواک کرده ، حالا هرچی بهش میگم خانم محترم ممنون از کمکتون اما من تمایلی به آشنایی با شما ندارم ، توی گوشش نمیره ، الکی نیست که میگن دختر یا شوهر میکنه یا میره دانشگاه