...............
براي آنان که مفهوم پرواز را نمي فهمند، هر چه بيشتر اوج بگيري کوچکتر مي شوي.

۱۳۸۷ خرداد ۲۲, چهارشنبه

سهراب سپهری

صدای پای آب (1):

اهل کاشانم

روزگارم بد نیست

تکه نانی دارم , خرده هوشی ,سر سوزن ذوقی.

مادری دارم بهتر از برگ درخت , دوستانی بهتر از آب روان.

و خدایی که در این نزدیکی است:

لای این شب بوها , پای آن کاج بلند.

روی آگاهی آب , روی قانون گیاه.

من مسلمانم.

قبله ام یک گل سرخ , جانمازم چشمه , مهرم نور.

دشت سجاده من , من و ضو با تپش پنجره ها میگیرم.

در نمازم جریان داره ماه , جریان دارد طیف.

سنگ از پشت نمازم پیداست:

همه ذرات نمازم متبلور شده است.

من نمازم را وقتی میخوانم که اذانش را باد , گفته باشد سر گلدسته سرو.

من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف میخوانم , پی قد قامت موج.

کعبه ام بر لب آب , کعبه ام زیر اقاقی هاست,

کعبه ام مثل نسیم, می رود باغ به باغ , می رود شهر به شهر.

حجرالاسود من روشنی باغچه است.

اهل کاشانم, پیشه ام نقاشی ست:

گاه گاهی قفسی میسازم با رنگ

می فروشم به شما تا به آواز شقایق که در آن زندانی ست

دل تنهایی تان تازه شود.

چه خیالی , چه خیالی, ...

می دانم

پرده ام بی جان است.

خوب می دانم حوض نقاشی من بی ماهی است

پ.ن : من از دوران مدرسه عاشق این شعر بودم ، اما توی کتابای درسی فقط قسمتی از این شعر هست ، متن کامل این شهر خیلی زیاده منم تصمیم گرفتم توی دو قسمت بنویسمش ، که همیشه و همه جا داشته باشمش